وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

چند جمله کوتاه و زیبا از نهج ‏البلاغه:

*هنگامی که از چیزی می‏ترسی، خود را در آن بیفکن، زیرا گاهی ترسیدن از چیزی، از خود آن سخت تر است.

*نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که آدمی پای برشرافت خود گذارد.

*احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقل‏ترین خلق بداند. 


*سه کار شرم برنمی‏دارد: خدمت به مهمان، برخاستن از جا در برابر معلم و گرفتن حق خود.   

*از نافرمانی خدا در خلوت‏ها بپرهیزید؛ زیرا همان که گواه است داوری کند.

تملق!!!

                 بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانوهایت زندگی کنی. (رودی)

نامه پسر به پدرش بعد از گرفتن کارنامه!!

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود،

با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده.

یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر».

با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند

ادامه مطلب ...

خوابگاه !!

خوابـگاه دخــتـران ( شب )


سکـانس اول: (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)

شبنم:ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!  

لالـه: خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)

شبنم: بگـو ببـینم چی شـده؟ 

ادامه مطلب ...

دانشگاه !!؟

یکم طولانیه اگه حالشو دارین تا آخرش بخونین. 

اهل دانشگاهم

روزگارم خوش نیست 

ژتونی دارم

خرده عقلی

سر سوزن شوقی

اهل دانشگاهم پیشه ام گپ زدن است

گاه گاهی می نویسم تکلیف

می سپارم به شما

تا به یک نمره ناقابل بیست

که در آن زندانیست

دلتان زنده شود

چه خیالی چه خیالی می دانم

گپ زدن بیهوده است

خوب می دانم دانشم بیهوده است

استاد از من پرسید

چقدر نمره زمن می خواهی

من از او پرسیدم

ادامه مطلب ...

هم نوع !؟

من می بافم 

او نیز می بافد

 

من برای او کلاه ، تا سرش را گرم کنم 

 

او برای من دروغ ، تا دلم را گرم کند ...

شکست

اشکی که در هنگام شکست می ریزیم 

   

 

همان عرقی است که در هنگام تلاش  

 

 

نریخته ایم....

هم نوع ؟!؟

در این شهر صدای پای مردمیست که   

همچنانکه کف پای تو را می بوسند 

 طناب دار تو را می بافند  

مردمی که صادقانه به تو دروغ می گویند

و خالصانه به تو خیانت می کنند 

 

در این شهر  هر چه تنهاتر باشی 

 

                                                                                پیروزتری...!

happy birthday

صدای به هم خوردن بال معصوم فرشته می آید انگار آمدن تو نزدیکست در متن سرگردانیم یک تکه فانوس پیداست .

درخت سیبی آمدن تو را به مناجات نشسته است . آهی بلند از 

 ناحیه ی مرطوب گونه ای شرجی در حال صعود به قله ی آسمان هاست ، کسی نامرئی احتمال آمدن تو را به ستاره هایی که پشت حضور شب به خواب رفته اند تبریک می گوید. من می روم تا تو بیایی ، دیگر رسیدی ،

فاطمه جان رسیدنت مبارک.

خدا...

خدایا نکند فرق به حالم
از کوی تو بیرون نرود پای خیالم 


چه بخوانی  

چه برانی  

چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی  


نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی...

اشتقاق...

وقتی جهان از ریشه جهنم  

و آدم از عدم  

و سعی از ریشه های یاس  می آید ...

 

وقتی که یک تفاوت ساده در حرف کفتار را  

   به  کفتر  

تبدیل می کند 

 

باید به تفاوتی واژه ها و واژه های بی طرفی چون  

نان  

دل بست 

 

 نان را از هر طرف بخوانی 

       نان است... 

                                                                                                قیصر امین پور

حسرت

خدا پرسید: 

می خورید یا می برید ؟ 

من بی درنگ گفتم: 

می خورم 

 

 

چه می دانستم 

 

لذت ها را می برند 

     حسرت ها را می خورند... 

تقدیم به همه کسانی که از ریاضی ۱ در حسرت اند  ...

خجالت یک شاهزاده عربی؟!

پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد

:

«
برلین فوق‌العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‌کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم، در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا می شوند». مدتی بعد نامه‌ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برای او رسید:

«
بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر

بقا ...

همانا که در این جهان آدمی آماجگاه تیر مرگ است و تاراجگاه مصیبت ها. 

هر جرعه آب گلوگیرش می گردد و هر لقمه نان آلوده به غم هاست. بنده ، به نعمتی دست نیابد، جز آنکه نعمتی دیگر از کفش برود و بامدادی بر او نمی تابد ، مگر آن که از سپیده دمی دیگر دور گردد. 

ما ، دستیاران مرگیم و جان ما نشانه هلاک است. پس چگونه به بقای جاودانه امید بندیم حالی که این شب وروز هیچ سراپرده ای بر نیفرازد مگر که در فرو ریختن آنچه بر آورده است و در پراکندن آنچه فراهم کرده شتاب ورزد...

 

                                                                                                                 نهج البلاغه

واژه های واژگون ...

اینجا سرزمین واژه های واژگون است ...

جایی که گنج «جنگ» می شود؛

درمان «نامرد»؛

و قهقه «هق هق»...

اما دزد همان «دزد» است

و درد  همان «درد» ...


پل های شکسته ...

...فقیر به دنبال شادی ثروتند و ثروتمند ، به دنبال آرامش زندگی فقیر است ..  

کودک به دنبال آزادی بزرگتر و بزرگتر ، به دنبال سادگی کودک است ..  

پیر به دنبال قدرت جوان و جوان ،در پی تجربه سالمند است..  

آنان که رفته اند، در آرزوی بازگشت و آنان که مانده اند، در رویای رفتن... 

 

 

خدایا : 

کدامین پل در کجای دنیا شکسته است که هیچ کس به مقصد خود نمی رسد؟!...