وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

قوانین مورفی قوانین حاکم بر زندگی

قوانین مورفی توسط شخصی بنام کاپیـتـان ادوارد مورفی مهندس نیروی هوایی، در سـال ۱۹۴۹ پـا بـه عـرصه حضور گذاشت. وی هنگامی که روی پروژه ای در نیـروی هـوایـی مشغول بررسی روند کار بود متوجه شد که تراسفورماتوربه صـورت نـادرسـتی سیم پیچی شده در مـورد تکنسین مربوطه چنین گفت: اگر این تکنسین راهی باشه تا بتونه کـارشـو درسـت انـجـام نده، اون راهو پیدا میکنه

ادامه مطلب ...

راز


اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.

مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : "ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ "



 

ادامه مطلب ...

همینجوری!!!!

" ورود هیچ کسی به زندگی ما بی دلیل و تصادفی نیست. هر کسی برای آموختن درسی وارد زندگی ما می شود . "

براستی همین طور است! هیچ چیز در دنیا تصادفی و بی دلیل نیست.

معلمان ما فقط کسانی نیستند که در طی سالها در کلاسهای درسشان حاضر شده ایم و پای تخته سیاههای کلاسشان مشق " بابا نان داد. بابا آب داد." نوشته ایم یا

ادامه مطلب ...

بخندیم

شیطان هرکاری کرد آدم سیب نخورد
رو کرد به حوا گفت : بخور واسه پوستت خوبه !

-----------------------------------------------------

چیزهایی که نشدیم :

ادامه مطلب ...

بخندیم

این یک از بهترین تیکه های جهانه:

لقمان را گفتند پارک دوبل از که آموختی ؟؟؟

گفت از بانوان

ناراحت نشینا . . .

ادامه مطلب ...

تولدت مبارک مهسا جون

مهسا جونم

عزیزم

تولدت مبارک

ایشالا به آرزوهای قشنگت برسی

دوستت داریم ماها یه عالـــــــــــــــمه









صندلی داغ!

مهمان صندلی داغ

محمد مظفری

جای خالی تصادفی

درود

مهمان صندلی داغ الآن به بعد

کیه؟

میشه یکی لطف کنه بره بالا راحت بشینه؟

خداییش سایته کپک زده

ادامه مطلب ...

یادش گرامیباد...

کودک پیر

عشق را به مدرسه بردند تا کتک بزنند.

تنها دوست عشق در مدرسه ، درس هندسه بود.

از شیمیی فقط زاج سبز به یادش ماند و از فیزیک هرگز هیچ نفهمید.

عشق را به دانشگاه بردند تا کافر شود.

وقتی دکتر شد مادرش مرده بود.

به جای گریه کردن منطق خواند ... نتیجه از صغری ها و کبری ها

درد بی دلیلی شد در دل عشق.

میل به برگشتن داشت.

از هر کوچه ای که می رفت به خانه ی مادریش نرسید.

وقتی فیلسوف شد به سوی هر گلی که رفت آن گل پژمرد.

عشق خدا را می خواست.

واز هر طرف که می رفت به صورت خود بر می خورد.

عشق را در برابر آیینه بردند تا خود را به یاد آورد.

در آیینه ، کودک پیری می گریست.

                                                   استاد حسین پناهی 

ادامه مطلب ...