وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

یادش گرامیباد...

کودک پیر

عشق را به مدرسه بردند تا کتک بزنند.

تنها دوست عشق در مدرسه ، درس هندسه بود.

از شیمیی فقط زاج سبز به یادش ماند و از فیزیک هرگز هیچ نفهمید.

عشق را به دانشگاه بردند تا کافر شود.

وقتی دکتر شد مادرش مرده بود.

به جای گریه کردن منطق خواند ... نتیجه از صغری ها و کبری ها

درد بی دلیلی شد در دل عشق.

میل به برگشتن داشت.

از هر کوچه ای که می رفت به خانه ی مادریش نرسید.

وقتی فیلسوف شد به سوی هر گلی که رفت آن گل پژمرد.

عشق خدا را می خواست.

واز هر طرف که می رفت به صورت خود بر می خورد.

عشق را در برابر آیینه بردند تا خود را به یاد آورد.

در آیینه ، کودک پیری می گریست.

                                                   استاد حسین پناهی 

بخونید حتما:یک خاطره بسیار قشنگ از ایشون براتون میزارم که آقای اکبر عبدی بازگو کردند!


اکبر عبدی همبازی مرحوم حسین پناهی، می‌گوید:

«یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. حسین از ماشین پیاده شد بدون کاپشن.

 گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟!

 گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟

 گفتم: آره.

گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سرراه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت.

 اما من فقط دوستش داشتم!»

نظرات 4 + ارسال نظر
sepehr چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 13:49 http://www.3pehr-group.com

salam.miay tabadole link??
www.3pehr-group.com
واقعا یادش گرامی باد

فاطمه چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 17:10

واقعا یادش گرامی!
خاطره ای هم که نوشتی خیلی عالی بود...

الهام جمعه 3 شهریور 1391 ساعت 00:29

خاطر هه خیلی قشنگ بود! دلم میخواد بیشتر این آدمو بشناسم.

مینا شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 02:54

خاطره ی جالبی بود !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد