وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

راز


اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.

مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : "ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ "



 


رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند.
...
شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا ازراهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند:"ما نمی توانیم این را به تو بگوییم .چون تو یک راهب نیستی".
مرد با نا امیدی ازآنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.

چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم درمقابل همان صومعه خراب شد .

راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید.

صبح فردا پرسید که آن صداچیست اما راهبان بازهم گفتند":ما نمی توانیم
این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی".
این بار مرد گفت "بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟"
راهبان پاسخ دادند :" تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی
چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین
را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد".
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :" من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری
که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدداست. و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد"

راهبان پاسخ دادند :" تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی.ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم"
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت :" صدا از پشت آن دربود"
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :" ممکن است کلید
این در را به من بدهید؟"
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به
او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت
در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.و همینطور پشت هر دری دردیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
درنهایت رئیس راهب ها گفت:" این کلید آخرین در است " . مرد که از در های بی پایانخلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را بازکرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که اودید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.....



.

.

.


اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید

خب به اعصاب مبارکتون مسلط باشین

نظرات 13 + ارسال نظر
الهام دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 11:07

...مار! بی مزه!













ممنون

نه بگو ...بگو چرا نمیگی؟
منظورت زهر ماره دیگه؟

نه تو رو خدا یه دوخط دیگه ام فحش بده بعد تشکر کن...ایییییش

فاطمه دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 20:19

کوفتـــــــــــــ... درد!.....
هرچی میخوام هیچی نگم!

خیلی ممنون از استقبال بی نظیرتون!!!

خوبه گفتم به اعصابتون مسلط باشین!

فاطمه دوشنبه 27 شهریور 1391 ساعت 21:30

چیجوری مسلط باشم آخه؟!
ولی خیلی بامزه بود عاطی کلی دل خانواده رو شاد کردی...

اینجوری:

ممنون من از بچگی همین رسالت رو داشتم!

cs 90 shahed سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 17:27

نمیتونم مسلط باشششششششششششم!!!!!!!!!!!!!!

خدایی خیلی باحال بود!!!!

ها ها ها
من واقعا لذت میبرم میبینم اعصاب مصاب(!) واسه بقیه نمیمونه!!! ایول

ممنون

الهام سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 18:35

پ ن پ ، منظورم مهره مار بود!

پ ن پ ،منظورت زهر مار بوده؟!

علیرضا سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 20:07

با اینکه میدونم پشت در چیه ولی خیلی جالب بود !

ئه ؟؟؟ شما راهب هستین؟ چه بهتون هم میاد!

اسماعیل سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 22:10

والا منکه نخوندمش .... ولی مرسی ...

ضرر کردین نخوندین
شاید محتواش برضد شما باشه همینجور رو هوا میگین مرسی؟؟چرا ؟ چرا واقعا؟ چرا؟

مهدیه چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 11:12






هووووم ....مرسی




هووووم ...خواهش

علیرضا چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 11:35

نه ! یکی از رفیقام راهبه ازش پرسیدم !!

دِ نَ دِ... راهبا فقط اینو به راهبا لو میدن...از دوحالت خارج نیست : یا از اول راهب بودین یا اینکه واسه این پست رفتین راهب شدین!دیگه دقیقا نمیدونم...

مینا چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 19:27

تکراری بووووود!!!
ولی مرسی!

خدایا خدایا!!(شکلک دیگه ای به ذهنم نرسید!)
مثلا میخواسی بگی خونده بودیش؟آخه همه مثله تو بیکار نیستن هی تو اینترنت ول بتابن که!

نیلوفر پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 14:38

ای ول ای ول به قول اقای باولی ماشالاه ماشالاه ...!
خیلـــــــــــــــی باحال بود
حسابی کف کردم هم از جنبه اعصاب هم از جنبه خنده !
خودتو دست کم نگیر تو چیزی میشی!

بعـــــــــــــــــــــله ... آقای باولی نظرتون چیه؟

چهههههه اگه تو اسنعدادای منو درک کنی نیلو سوگلی!

عاطفه جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 13:28

چه لـــــــــــــــــــــــــــــــــــوس

....
.....
......

خدایا خدایا ... با سروسنگینی خودتون بخونین!!!!

حداقل یه کامنتی بذار که دو زار ؟( دو ذار؟ ، دو ظار؟ ،دو ضار؟) به قیافت بیاد

it یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 04:46

not to bad

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد