وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

زنگ تفریح

سلام.دوستان عزیز بعد از کلی خرخونی حالا نوبت زنگ تفریحه!

برای دیدن عکس های بسیار بسیار زیبا به ادامه مطلب مراجعه نمایید.


ادامه مطلب ...

داستان عروسک

زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی کرده بودند. با یکدیگر صادق و رو راست بودند. در مورد همه چیز با یکدیگر صحبت میکردند و هیچ چیزی را از هم مخفی نمیکردند الا یک چیز! پیرزن یک جعبه ی کفش بالای کمدش قرار داده بود و هیچوقت درمورد آن به شوهرش چیزی نمیگفت و خواهش میکرد که راجع به آن سوالی نپرسد! 

پیرمرد هم به خواست همسرش احترام میگذاشت و آن را نادیده گرفته بود تا اینکه پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. 

پیرمرد در کنار تخت همسرش نشسته بود و با هم در مورد امور باقی مانده حرف میزدند. 

پیرمرد رفت و جعبه کفش را آورد و گفت:حالا بگو که داخل این جعبه چیست؟ 

پبرزن نیز تصدیق کرد که وقت آن رسیده تا داخل جعبه را نشان همسرش دهد. 

پیرمرد در آن را باز کرد و دو عروسک بافتنی و 95هزار دلار پول درون آن دید! پرسید: اینها چیست؟ 

پیرزن پاسخ داد: وقتی که میخواستم با تو ازدواج کنم مادربزرگم نصیحتی به من کرد. گفت:برای اینکه زندگی مستحکمتری داشته باشی هر وقت از دست شوهرت ناراحت شدی سکوت کن و به جای مشاجره خود را به کاری مشغول کن. 

من هم وقتی از تو دلخور میشدم عروسکی میبافتم و در این جعبه میگذاشتم! 

اشک در چشمان پیرمرد حلقه زد!با خود گفت:تنها دو عروسک در جعبه است و این نشان میدهد که همسر عزیزم در طول زندگی مشترکمان فقط دو بار از من رنجیده...!! 

و اشک از چشمان پیر مرد جاری شد! 

بعد پرسید:این همه پول چی؟ اینها از کجا هستند؟ 

پیرزن گفت:آه عزیزم! این پولی است که از راه فروش عروسکهای بافتنی به دست آورده ام...!!

په نه په

سلام 

این چند تا په نه په رو بخونین یه کم دلتون شاد بشه!! 

 

 

رفتم درمونگاه،منشیه میگه مریض شمایین؟ 

میگم: په نه په! من میکروبم اومدم خودمو معرفی کنم!! 

 

 

بعد از ۹ ماه انتظار بچه ام به دنیا اومده با کلی ذوق به بابام نشونش میدم.میگه: بچته؟ 

میگم: په نه په! اینو الان از اینترنت دانلود کردم،نسخه آزمایشیه!! 

 

 

دوستم توی خونه خوابیده بود. داداشم از راه اومده،میگه: خوابه؟ 

میگم: په نه په! رفته رو اسکیرین سیور لگد بزنی روشن میشه!! 

 

 

به دوستم میگم: فهمیدی مریم جدا شد؟ میگه: از شوهرش؟ 

میگم: په نه په! چسبیده بود کف ماهیتابه،کفگیر زدم جدا شد!! 

 

 

شمع های ماشینم سوخته. رفتم تعمیرگاه،میپرسه: عوضشون کنم؟ 

میگم: په نه په! فوتشون کن تا صد سال زنده باشی!! 

 

 

یارو با ۱۶۰ تا سرعت زده به یه عابر. عابر ۲۰ متر پرت شده اونطرف، از جاشم تکون نمیخوره! 

دوستم میپرسه: یعنی مرده؟ 

میگم: په نه په! داره تمارض میکنه که پنالتی بگیره!!

تکیه کلام

در مورد تکیه کلام که نیومدین کامنت بذارین حالا <<خودم >>این پست رو گذاشتم. 

ا میدوارم خوشتون بیاد!!

ادامه مطلب ...

عید غدیر

سلام به همه


عیدتون مبارک.


به امید روزی که با مولامون این روزو جشن بگیریم(به قول استاد رائفی پور :"که صد البته نزدیک است")


علم یا ثروت؟؟؟؟؟

شکسپیر:

داشتن علم بهتر از داشتن ثروت است اما نداشتن  ثروت بدتر از نداشتن علم است

کورش بزرگ

روزی دختری به کورش بزرگ گفت من عاشق تو هستم آرزویم این است که با ازدواج کنم.

کورش بزرگ فرمودند: تو جوان و زیبایی و من لیاقت تو را ندارم لیاقت تو برادر من است که هم از من زیباتر و هم جوانتر است و الآن پشت سر تو ایستاده است.

دخترک بلافاصله برگشت و پشت سرش را نگاه کرد اما کسی نبود وقتی برگشت کورش بزرگ فرمودند: اگر تو عاشق من بودی هرگز پشت سرت را نگاه نمی کردی 


گاهی...

گاهی گمان نمی کنی و می شود 

گاهی نمی شود که نمی شود 

گاهی هزار بار دعا بی اجابت است 

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود 

گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست 

گاهی تمام شهر گدای تو می شود 

گاهی هیچ کس چاره ساز نیست 

گاهی یک دوست تمام دنیای تو می شود 

کوروش کبیر...

مردم اغلب بی انصاف، بی منطق و خود محورند... ولی آنان را ببخش. 

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم میکنند... ولی مهربان باش. 

اگر شریف و درستکار باشی فریبت میدهند... ولی شریف و درستکار باش. 

نیکی های امروزت را فراموش میکنند... ولی نیکوکار باش و بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچگاه کافی نباشد. 

و در نهایت میبینی که هرآنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم. 

"کوروش کبیر"

خودمونی!!

سلام به همه دوستان عزیز

چند هفته از دانشگاه گذشت و ما تازه داریم با روحیات هم آشنا میشیم.

وبلاگ زدیم تا دفتری باشه برای خاطراتمون.خاطراتی که گاهی تلخن گاهی شیرین.تارد پایی باشه که وقتی در آینده بهش نگاه کردیم ببینیم از کجا عبور کردیم و به کجا رسیدیم.

وقتی جمعی کنارهم میان با اخلاق های مختلف،با فرهنگ های مختلف و اعتقادهای متفاوت حتما براشون مشکلی پیش میاد این چیزیه که درش شکی نیست.مخصوصا اینکه این ممکنه برای خیلی هامون بار اولی باشه که توی یه کلاس میشینیم و همکلاسیهامون هم دخترن هم پسر.مطابق با ذهنیتنی که قبل داشتیم(همون دعوای دخترها و پسرها که آقا تو شیری تو پنیری!!)باید الان کله همو بکنیم!اما ما باید بالاخره یه روز یاد بگیریم چه طوری در کنارهم باشیم ، چه طوری بامشکلات کنار بیایم ،چه طوری اگه نظراتمون با یکی فرق میکنه آروم بشینیم و براش توضیح بدیم چرا مخالفیم،چه طوری بدون داشتن احساس بد نظر بدیم و...

چهارسال از عمرمون،از جوونیمون رو قراره توی یه دانشگاه باهم درکنارهم باشیم.خدارو چه دیدی شاید در آینده همکار شدیم.
آره ُخوبه انتقاد! ولی نه اونقدر که باعث بشه یه وبلاگ گروهی ،یه دفترچه خاطرات مدرن پاره پاره و داغون بشه!
همین الان برو یه نگاهی به پست هایی که توی وبلاگ گذاشتیم بنداز!ما اینو میخواستیم؟

که پست بذاریم و باهم دعوا بکنیم ؟ که چی؟که نمیتونیم با عقایدهم با تفکر هم کناربیایم؟که نتونستیم اولین تعطیلیمون رو درست سر و سامون بدیم؟



بابا ماترم صفری هستیم،یکم آه و ناله ،یکم مظلوم نمایی جلوی اساتید ممکنه مشکلو حل کنه!!!

درسته ناراحتین ولی با آرامش هم میشه این مشکلو حل کرد.


پس،فردا سر کلاس میبینمتون.خواهشا از الان به اون موقع فکر کنین که چه جوری باهم روبه روبشیم و بدون داد و هوار مشکلمونو حل کنیم.


به امید اینکه خاطرات خوبی توی این وبلاگ ثبت بشه.


منون از همتون!!

از طرف مدیریتی که خودتون انتخاب کردین

آتش عشق

"خدایا لطفا مرا به بهشت نبر"!

این نامه ای بود از طرف بنده ای برای خدا؛وباعث تحیر فرشته.

فرشته به خدا گفت:

"بهشت را آفریدی برای بهترین بندگانت وقرار دادی در آن بهترین ها را.این بنده ات

اما بهشت را نمی خواهد!"

و خدا فقط لبخند زد.

چند روز بعد نامه ای دیگر آمد، از طرف همان بنده.

اما این بار درخواستی دیگر:

                                   "خدایا لطفا مرا به جهنم ببر"

فرشته چند بار این نامه را خواند و هر بار بیشتر تعجب کرد.

باز از خدا پرسید: "چه میگوید این بنده ات؟"

خدا این بار پاسخ داد:"من چیزی می دانم که تو نمی دانی."

فرشته اما پاسخ می خواست،از خدا اجازه گرفت.

به زمین آمد تا شاید بفهمد چه میگوید آن بنده.

بنده بادیدن فرشته از جا پرید:"جواب نامه ام را آورده ای؟"

فرشته گفت:"نه!تنها آمده ام بپرسم چرا این نامه ها را میفرستی.

خدا میگوید من چیزی میدانم که تو نمی دانی.چیست آنچه خدا می داند ولی من نه؟"

اشک در چشمان بنده حلقه زد:"پس خدا میداند!"

در حالی که اشک میریخت ادامه داد:"در نامه اول از خدا خواستم مرا به بهشت نبرد.

من پشت در های بهشت بنشینم،تا هر وقت خدا نگاهی به پشت دیوار بهشت نداخت

من تنها بنده ای باشم که به او نگاه میکند.

آنوقت آنجا برایم بهشت خواهد شد.

در نامه دوم جهنم را خواستم.

تا هروقت خدا به جهنم نگاه کرد مرا ببیند که در دل آتش آرام نشسته ام،

آنوقت خواهد دانست آتش عشقش از آتش جهنمش سوزاننده تر است.

من میخواستم خدا بداند عاشقش هستم!"

فرشته اشک ریخت،اشک ریخت و تمام شد.

زیرا این تنها انسان است که طاقت عشق را دارد.

..................................................

 سلام به بچه های نامردددددد  

دستتون درد نکنه که کلاس فیزیک رفتین... 

ما هم شنبه خوابگاه بودیم ولی چون تو سایت زده بودین که شنبه نرین کلاس به خاطر بقیه ی بچه هاما هم نرفتیم:-/ 

خیلی نامردیننننننننن 

واسه مبانی هم بازم از اون دو نفر که رفتن سر کلاسو باعث شدن فریا حضور غیاب کنه ممنونیم لطفا توضیحاتونو بذارین واسه ی کلاس  

همه مون خیلی عصبانییمااااااااااااااااااااااااااااا

چه کنم با دل خویش؟؟!!

سلام دوستان. یه شعر قشنگ از آقای <ابو القاسم حالت> براتون گذاشتم.

 

چه کنم با دل خویش؟؟!!

آه آه از دل من
که ازو نیست به جز خون جگر حاصل من
زانکه هر دم فکند جان مرا در تشویش
چه کنم با دل خویش؟


ادامه مطلب ...

یه خواهش!!!!!!

سلام به همه دوستان خوبم. یه خواهشی از همه داشتم. لطفا فضای وبلاگو سیاسی نکنید. یعنی چه که سیاسی بازی در میارید؟ هر کی  خبر سیاسی بخواد میره سایتای خبری میخونه.میره اخبار میبینه. آخه مثلا وبلاگ دانشجوییه خیر سرمون.از اون گذشته نظرات سیاسی بچه ها خیلی با هم متفاوته.اگه هر کسی  بخواد نظر خودشو اینجا بذاره باید فاتحه وبلاگو خوند. 

سوال

؟یه سوال می پرسم خواهشاً صادقانه جواب بدید؟

                ؟علم بهتر است یا ثروت ؟