اولی: سلام
دومی: سلام
اولی: پروژه های مبانی کامپیوتر رو نوشتی
دومی: آره یکی دوتاش رو نوشتم
اولی: توی Visual نوشتی
دومی: په نه په توی paint کشیدم تازه رنگش هم کردم
بعضی روزا فکر می کنم نمره ی تکم
کاری کرده با من که تو خونه رو سیاهم
ادامه مطلب ...به نظر شما زشت ترین چیز در دنیا چیست؟
**جایزه: شیر کاکائو**
***********************************************************
جواب : زشت ترین چیز زبان انسان است زیرا انسان هم با آن فحش می دهد هم دروغ می گوید
اگه بخواین یه جمله (خوب) و یه جمله (نه خوب) (نصیحت . فحش . . . ) به هر یک از دخترا بگین چی میگین؟ (خواهشاْ ناراحت نشین)
زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در
راه کودکی را دید که به مکتب میرفت. از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟
قرآن.
گفته اند روزی بهلول در مجلس «محمد بن سلیمان عباسی»، پسر عموی هارونالرشید حاضر بود و یکنفر از علماء اهل تسنن بنام «عمر بن عطاء العدوی» که از اولاد عمر بن خطاب بود نیز در مجلس حضور داشت.
ادامه مطلب ...
من از آقای علیرضا صادقیان مدیر محترم سایت بروبچ IT خواهش می کنم بنده را از لیست نویسندگان این وبلاگ حذف کرده و این ماجرا را ختم به خیر کند
.
.
.
چون می ترسم هفته بعد بین دختر و پسرا توی کلاس پرده بکشن، حقیقت اگه اینجوری پیش بریم دانشگاه پسرانه و دخترانه میشه .
با تشکر محمد مظفری 19 ساله از یاسوج
یه درس قدیمی چینی هست که معلمان وقتی دانشی را به شاگردان خود آموزش میدادن به شاگردانشون اینو یاد میدادن که :وقتی کسی تشنه است به او نصف لیوان آب بدهید !
اگر همچنان تشنه بود نصف دیگر را به او بدهید
این به این معنی است که وقتی کسی نیاز به دانشی دارد او ابتدا باید برای آن دانش تشنه باشد
و زمانی هم که این تشنگی برای شما ( استاد) مطرح شد نصف لیوان آب به او بدهید
آنها را زیر دوش گالن های آب نگیرید چون اینکار تنها آنها را فراری میدهد
نصف لیوان به او آب بدهید . اگر آنها به دنبال نصف دیگر آمدند آن را به آنها بدهید
ولی اگر نیامدند این دیگر به عهده ی شما نیست!
ناپلئون
بناپارت، سردار مشهور و امپراتور مغرور فرانسوی، نامی آشنا در میان فاتحان نامدار
تاریخ است، بناپارت، ترقی سیاسی خویش را در ارتش فرانسه آغاز کرد وی در هیأت یک
افسر عالی رتبه ارتش فرانسه، به مصر لشکر کشید و با درهم شکستن قوای عثمانی، برای
مدتی این کشور را اشغال کرد.
به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته ای از سربازان وی ، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهر های کوچک آن سرزمین زمستان های بی پایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی ، از سربازان خود جدا افتاد .
کنفوسیوس:
((((((((((انسان والا همیشه به شرافت می اندیشد؛ انسان عادی، به آسایش خود.))))))))))))
و . . .
ادامه مطلب ...