وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

دهقان و ارباب

دهقان پیر، با ناله می گفت:

ادامه مطلب ...

داستان

روزی مدیر یکی از شرکتهای بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار بیکار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد.

جلو رفت و از او پرسید:
«شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می کنی؟»


ادامه مطلب ...

فلمینگ!

اسمش فلمینگ بود . کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد.

ادامه مطلب ...

تئاتر سبزیجات جهانی می شود!!!

سلام به همه دوستان عزیم.

تئاتر سبزیجات رو که یادتون میاد؟مطمئنم یادتون میاد....

بهتون پیشنهاد میکنم حتما به ادامه مطلب مراجعه کنید...

                                                                             یعنی وبمون جهانی شد!!

ادامه مطلب ...

عکس های باحالترین سوتی های وطن!

به ادامه مطلب مراجعه فرماییـــــــــــــــد!!!!!

ادامه مطلب ...

حاضر جوابی انیشتین

می گویند “مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای نوشت به ” البرت اینشتین ” که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه ها یمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند !
بزرگترین  سایت تفریح و سرگرمی ایرانیان | WWW.HamRazan.Com
اقای ” اینشتین ” هم نوشت :
ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم .واقعا هم که چه غوغایی می شود !
ولی این یک روی سکه است .
فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود !

غول چراغ!

زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد.

وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.

زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد….!!!

زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟

غول جواب داد : نخیر ! زمانه عوض شده است و به علت مشکلات اقتصادی و رقابت های جهانی بیشتر از یک آرزو اصلا صرف نداره

زن اومد که اعتراض کنه

که غول حرفش رو قطع کرد و گفت :همینه که هست……. حالا بگو آرزوت چیه؟

زن گفت : در این صورت من مایلم در خاور میانه صلح برقرار شود و از جیبش یک نقشه جهان را بیرون آورد و گفت : نگاه کن. این نقشه را می بینی ؟ این کشورها را می بینی ؟ اینها ..این و این و این و این و این … و این یکی و این. من می خواهم اینها به جنگ های داخلی شون و جنگهایی که با یکدیگر دارند خاتمه دهند و صلح کامل در این منطقه برقرار شود و کشورهایه متجاوزگر و مهاجم نابود شون.

غول نگاهی به نقشه کرد و گفت : ما رو گرفتی ؟ این کشورها بیشتر از هزاران سال است که با هم در جنگند. من که فکر نمی کنم هزار سال دیگه هم دست بردارند و بشه کاریش کرد. درسته که من در کارم مهارت دارم ولی دیگه نه اینقدر ها . یه چیز دیگه بخواه. این محاله.

زن مقداری فکر کرد و سپس گفت: ببین…

من هرگز نتوانستم مرد ایده آل ام راملاقات کنم.

مردی که عاشق باشه و دلسوزانه برخورد کنه و با ملاحظه باشه.

مردی که بتونه غذا درست کنه(!!!) و در کارهای خانه مشارکت داشته باشه.

مردی که به من خیانت نکنه و همش روی کاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نکنه(!!!!!)

ساده تر بگم، یک شریک زندگی ایده آل.

غول مقداری فکر کرد و بعد گفت : اون نقشه رو بده دوباره یه نگاهی بهش بندازم….!!

تست بینایی

این یک شوخی نیست، اگه بتونی از این چند امتحان سربلند بیرون بیایی، کار چشمات خیلی درسته!!

ادامه مطلب ...

از سری ماجراهای اولی و دومی!!!

اولی: سلام  

دومی: سلام 

اولی: پروژه های مبانی کامپیوتر رو نوشتی 

دومی: آره یکی دوتاش رو نوشتم 

اولی: توی Visual نوشتی 

دومی: په نه په توی paint کشیدم تازه رنگش هم کردم

(محمد حادثه می آفریند) همون رمز بچه های کلاس بود!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حسرت

خدا پرسید: 

می خورید یا می برید ؟ 

من بی درنگ گفتم: 

می خورم 

 

 

چه می دانستم 

 

لذت ها را می برند 

     حسرت ها را می خورند... 

تقدیم به همه کسانی که از ریاضی ۱ در حسرت اند  ...

از تو میپرسند



تفاوت یه رفیق واقعی با یه رفیق معمولی چیه؟


خدا

و خداوند زن را آفرید ........

ادامه مطلب ...

خجالت یک شاهزاده عربی؟!

پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد

:

«
برلین فوق‌العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‌کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم، در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا می شوند». مدتی بعد نامه‌ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برای او رسید:

«
بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر

بقا ...

همانا که در این جهان آدمی آماجگاه تیر مرگ است و تاراجگاه مصیبت ها. 

هر جرعه آب گلوگیرش می گردد و هر لقمه نان آلوده به غم هاست. بنده ، به نعمتی دست نیابد، جز آنکه نعمتی دیگر از کفش برود و بامدادی بر او نمی تابد ، مگر آن که از سپیده دمی دیگر دور گردد. 

ما ، دستیاران مرگیم و جان ما نشانه هلاک است. پس چگونه به بقای جاودانه امید بندیم حالی که این شب وروز هیچ سراپرده ای بر نیفرازد مگر که در فرو ریختن آنچه بر آورده است و در پراکندن آنچه فراهم کرده شتاب ورزد...

 

                                                                                                                 نهج البلاغه

آرزوی 10 و تیری در تاریکی

امیدورام برگه هیچ کدوممون اینجوری نشه!!!

ادامه مطلب ...