وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

چهل روز بی مولا

چهل روز گذشت. نه اشک‏ها در چشم دوام آوردند،

نه حرف‏ها بر زبان! روایت درد، آسان نیست.

ادامه مطلب ...

گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا...

داستانی برگرفته از کتاب "هر قاصدکی یک پیامبر است"...

ادامه مطلب ...

شکار فیل!!!

ریاضی دانان و کامپیوتر دانان چگونه فیل شکار میکنند؟؟؟

ادامه مطلب ...

بخندیم دور هم باشیم!!!!!!!!!!!!!!

مربی مهد کودک : کسری جان شمردن بلدی ؟

کسری : آره! داییم یادم داده!

مربیه : آفرین به تو پسر خوشگل و داییت!خوب حالا بگو ببینم، بعد پنج چیه؟

… … …

کسری : شیش!

مربیه : آفرین عزیزم، حالا بگو بعد هفت چیه؟

کسری : هشت!

مربیه : آاافرین!

حالا بگو بعد ده چیه؟

کسری : سرباز !!!

بعدش ؟ کسری : بی بی بعدش شاه …..

################### 

 

 

ادامه مطلب ...

خدا

وخداوند زن را آفرید ....

ادامه مطلب ...

استاد و دانشجو

یکى از اساتید بازنشسته ى‌ دانشگاه تعریف مى کرد:
پس از سال‌ها یکى از شاگردان خود را که به حمق و بى هوشى مشهور بود و خصوصا در ریاضیات بدترین نمره ها را مى گرفت دیدم که بسیار ثروتمند شده است.
با تعجب از او پرسیدم : "با آن همه نفهمى و کودنى و حساب ندانى چنین ثروتى را از کجا به دست آورده اى؟!"
گفت: " با صاحب یک کارخانه ى چینى سازى مرتبط شده ام. یک سرویس چینى را از او به ده هزار تومان مى خرم و به سى هزار تومان مى فروشم و به همین سه درصد قانعم ...!

                                                                                         
                                                                                           به نادان آنچنان روزى رساند

که صد دانا در آن حیران بماند!

داستان باحال و جالب استاد و دانشجو....

دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟
استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره کامل این درس را بدهید.

ادامه مطلب ...

سوال ۴

شخصیت مورد علاقه تاریخی؟ چرا؟

اگه بخوای جای یکی از آدم های تاریخی باشید کی رو انتخاب می کردی؟ چرا؟

ادامه مطلب ...

اشتقاق...

وقتی جهان از ریشه جهنم  

و آدم از عدم  

و سعی از ریشه های یاس  می آید ...

 

وقتی که یک تفاوت ساده در حرف کفتار را  

   به  کفتر  

تبدیل می کند 

 

باید به تفاوتی واژه ها و واژه های بی طرفی چون  

نان  

دل بست 

 

 نان را از هر طرف بخوانی 

       نان است... 

                                                                                                قیصر امین پور

کارگاه برق

قابل توجه آقایونی که سر کلاس کارگاه برق به خانوما میخندیدن یه 20 بین ما خانوما پیدا شده بقیشونم هنوز اطلاع رسانی نشده ولی مطمئنیم بیشتر از آقایون همیشه مدعی هستش.....

سوتی ، سوتی ، بازم سوتــــــی!!!

توی کلاس حل تمرینه ریاضی ( با آقای زارع ) بودم. 

تابلوی کلاس نصفش تخته وایت برد بود و نصف دیگش تخته سیاه! 

آقای زارع داشت مسئله ای رو رو تخته وایت برد حل میکرد. م 

 

 وقتی دیگه جا نداشت بنویسه رفت سراغ تخته سیاه محصل 

ولی اصلا حواسش نبود که ماژیک دستشه!!! همینطوری بی هوا ماژیکو برد به سمت تخته سیاه!! که یهو من به طور کاملا ناگهانی! و ناخودآگاه ( تاکید میکنم: باور کنین ناخودآگاهانه بود! ) جیـــــــــــغ خفیفی کشیدم و گفتم: ئـــــــه!!!نـــــــه!!! نـــــــه!!!! محصلماژیکــــــــــــــه!!!! 

 

 

و همه از جمله خوده آقای زارع زدند زیر خنده!!!! 

 

 

 

به قول AT که میگه : مینا!!!یه جوری همچین با خـــوف گفتی که هر کی ندونه فکر میکنه یه هفت تیر گرفته بودند جلوت و تو جیغ زدی و گفتی : نــــــه!!!! هفت تیـــــــره!!! 

زبانکده محصل   

حالا فهمیدی


زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه ش...د و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز....

ادامه مطلب ...

آخیشششششششششششششششش!!!

آقایی که دکترای ریاضی محض داشته، هر چقدر دنبال کار می گرده بهش کار نمیدن!!


ادامه مطلب ...

جواب دندان شکن

روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ...

محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم.

 
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟


تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید

 

داستانک طنز " کارمند تازه وارد "


مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»

ادامه مطلب ...