وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

تئاترسبزیجات اکران میشود....

ی دونه خنگ ... دوتا خنگ ... سه تا خنگ

ی دونه مرغ ... دوتا مرغ ... سه تا مرغ

ی دونه سروپود ... دوتا سروپود ... سه تا سروپود

نه ده بیستا...!

چه دیالوگ های آشنایی!!!

قضیه از اونجایی شروع شد که من و عاطفه نیومدیم سر کلاس حل تمرین ریاضی! حالا کجا بودیم؟!!

این سوالی بود که همه بچه ها از ما میپرسیدن.

یهو از دهنمون در رفت گفتیم رفتیم تست تئاتر دادیم!(قبلا تست داده بودیم و برای کلاسای بازیگری قبول شده بودیم!!!)

بچه ها: ئه!چه نقشی بهتون دادن؟

عاطفه به صورت ناگهانی:به من نقش کرفس دادن!

من به صورت خود جوش:به منم نقش درخت دادن!

بچه ها:کرفس!!!!درخت!!!شوخی نکنین بی مزه ها!

عاطفه:شوخی چیه؟تئاتر سبزیجاته دیگه.یکی کرفس میشه یکی بادمجون یکی سیبزیمینی!!

من در توصیف نقش ها:آره ببین کرفس ی شخصیته عاطفیه که بلند بلند فکر میکنه!درخت هم ی شخصیتیه که خیلی بالا پایین میپره!!

بچه ها:وای سوپر استارا حالا کی قراره اجرا بشه؟مگه تئاتر مهدکودکه!!!

عاطفه:آره قراره برای بچه های بیمار سرطانی اجرا کنیم.

در همان لحظه،من:نه مسابقات دانشگاهیه!!این ی تئاتر معنا گراست که قراره زود باوری انسان ها رو به شکل متفاوتی به تصویر بکشه!ی پروژه عظیمه.


چند روز بعد من و عاطفه در حال مسخره کردن بچه ها:

                                                                    

ی دونه خنگ ... دوتا خنگ ... سه تا خنگ

ی دونه مرغ ... دوتا مرغ ... سه تا مرغ

ی دونه سروپود ... دوتا سروپود ... سه تا سروپود

نه ده بیستا...!

بچه ها: ئه اینا چیه دیگه هی میگین؟

من و عاطفه با کمال وقاحت:اینا دیالوگامونه داریم تمرین میکنیم.

بچه ها:سروپود چیه؟

عاطفه:اینو خودم به دیالوگا اضافه کردم ،آقای چمنی هم خیلی خوششون اومد!

بچه ها:چمنی کیه دیگه؟

من با اعتماد بنفس:ئه نگفتیم؟کارگردانمونه دیگه. ی آدمیه که نگو ... ارشد اللهیاته!

و داستان همین جوری ادامه داشت تا اینکه دیدیم آقای چمنی هم باید به ما زنگ بزنه نه؟!!

پس عاطفه شماره منو ومنم شماره عاطفه رو به اسم چمنی سیو کردیم!هر دفعه تو جمع به هم زنگ میزدیم و کلی کلاس میذاشتیم!!!"بله آقای چمنی .. میایم چهارشنبه..چی؟!..باشه باشه الان راه میوفتیم... امروز نه؟!پس کی؟...آهان خیله خب میبینیمتون خداحافظ..." پس از اتمام تماس عاطفه با حالت خیلی ذوق زده:امروز تمرین نداریم میره برای چهارشنبه!!منم در همراهی با عاطفه:آخ جون...

دوماه همین جوری بچه ها سر کار بودن و حسرت مارو میخوردن.

آخر طاقت نیاوردن و گفتن:نمیشه ماهم نقش بگیریم؟!

من و عاطفه با غروری خاص:نه آخه دیگه نقشها تکمیل شده!!

این جرقه ای بود برای فکر شرارت آمیز بعدی!!!!

چند روز بعد،من و عاطفه با ناراحتی:بچه ها نقش سیب زیمینی(!) رفته!!تئاترمون بی سیب زیمینی شد!!شماها میتونین بیاین؟

بچه ها با ذوق و شوق و هورا و کف و سو ت و...:آره معلومه که میایم!کی ؟ کجا؟چیجوری؟

مینا:چیجوری تست میگیرن؟

عاطفه:ی متن میدن میخونی از روش.نترسین ما سفارشتونو میکنیم.

منیره:چه متنی؟

من با نگاهی عاقل اندر سفیه:کتابو باز کن این قسمتو بخون ببینم اصلا صدات به درد بازیگری میخوره؟

منیره هم ......

بیچاره!دربه در!دلم سوخت!خوب چرا اینقدر اذیتش کردم!!!

بعد از چند روز.

چرا فقط دخترا!!!!نقشه شوم بعدی!!!

همه باید در آتش شرارت ما بسوزن!!

خلاصه این شد که پست "انتخاب بازیگر برای تئاتر سبزیجات" روی وبلاگ رفت.وقرار شد روز سه شنبه بچه ها برن کانون تئاتر.

من و عاطی:خدا کنه فقط آقای ایوبی نره!!!

پرده بعدی:

صبح روز قرار.

مینا:من خودم نقش سیب زمینی رو میگیرم!!

منیره:من صدام گرفته!!

من با حالت دلسوزی:فکر کنم همون دیالوگی که من و عاطفه تمرین میکنیم رو به شما بدن!آخه هممون با هم باید اونو بگیم.

منیره:یعنی چیجوری بگم؟میشه تو ی بار اجرا کنی؟

ومن نه گذاشتم نه برداشتم:حتما!دقت کن همین جوری بگی ها!!

وشروع کردم.... و منیره خیلی دقیق گوش میداد و هی وسطش تکرار میکرد و بعد به من نگاه میکرد ببینه تاییدش میکنم یا نه؟!!

خدایا مارو ببخش...!!!

پرده بعد:

دو در کردن!

من وعاطفه:بچه ها چمنی زنگ زد گفت بریم سر فیلم برداری،دانشکده ادبیات!!

بچه ها:......(آخه تناقض اینقدر؟ده اگه تئاتره فیلم برداری چیه این وسط آخه،تندی باورشون میشه!!)

و آدرس رو به بچه ها دادیم و خودمون گم و گور شدیم(البته رفتیم به شرارت بعدی برسیم که نا موفق بود!!!البته کامل نه نسبتا)

پرده بعد:

در کانون تئاتر .حضار:مسئول کانون،دوتا دانشجوی دیگه ،بچه های ما!!

نقل از یکی از بچه ها:

مسئول کانون:بفرمایید!

مینا با کمال احترام و ادب:با آقای چمنی کار داریم!!

مسئول کانون:..نداریم چنین شخصی!

بچه ها:چرا کارگردان تئاتر سبزیجات.

دو دانشجوی حاضر:

مسئول کانون:چی....!!!مطمئنین؟دانشگاه اصفهان؟همین جا؟چی میگین..؟

بچه ها:بله!!برای تست نقش سیب زمینی (مودبانه سیب زیمینی!!!)اومدیم!

دو دانشجوی حاضر:

مسئول کانون:.واحتمالا در دلش:(الهی معلوم نیست کدوم از خدا بیخبرایی اسگلشون کردن!!!)

پرده بعد:

قیافه بچه ها پس از آشکار شدن حقیقت:

مینا:

یکی دیگه از بچه ها:

من و عاطفه در سلف:

پرده بعد:

سرکلاس زبان،بچه ها:

من و عاطفه:خدایا کوجا بریم؟!!خدایا خودمونو به تو سپردیم!!!خدایا توبه!!!

تو کلاس زبان:من و عاطفه به دنبال مکانی امن و دور از دسترس بچه ها به (back of the class) پناه بردیم.دم مرضیه و مهسا گرم که اومدن عقب برای حمایت و پشتیبانی از ما!!این جا لازمه ی تشکر حسابی از اونا داشته باشیم!

و بعد از کلاس زبان:

من و عاطفه:

ومینا:من میرم به بقیه میگم!!!من باید حال شما دوتارو بگیرم!!!تلافی میکنم!!!!بمیرین!بی شعورا!!!

و بالاخره مینا کار خودشو کرد.

مینا:ببخشید آقای جعفری....

مرضیه مهسا من عاطفه:خیلی پستــــــــــــــــــی!آدم فروش!!آدم کچل بشه نامــــــــــــــــرد نشه!!!

ما اینطوری فکر میکنیم که اگه مینا قضیه رو لو نداده بود احتمالا آقای سیب زیمینیه کلاس خود آقای جعفری میشدن!!!!

آهان کامنت آقای جعفری:ببخشین, بریم بهشون بگیم ما میخوایم نقش سیب زمینی رو داشته باشیم؟!!!!!!!!!!!!!!

جواب زیرپوستیه ما:پ ن پ!بگین میخوایم نقش رومئو و ژولیت رو بازی کنیم!!!

و آقای صادقیان:حالا نقش دیگه ای بجز سیب زمینی نبود ؟!

جواب ما:بله بود.سروپود!!!!!شاید هم مرغ!!!

آقای باولی:من خیلی دلم میخواد تو تئاتر بازی کنم حیف که بلد نیستم
ولی یه رفیق دارم که اونم بلد نیست

و جواب ما:به آقای چمنی سفارشتونو میکنیم تو کلاسا ثبت نامتون کنن برین یاد بگیرین!!!



ومن و AT همچنان به دنبال سوژه بعدی...

نظر یادتون نره.خاطره میشه!!خداییش احساستونو نسبت به این ماجرا بگین!!!



نظرات 28 + ارسال نظر
ایوبی شنبه 26 آذر 1390 ساعت 12:29

خوب بود.............اماچه حالی داشتین این همه جمله هارو تایپ کردین

همون حالی که شما دارین این همه انتقادو تایپ میکنید!!!

محسن شنبه 26 آذر 1390 ساعت 12:33

فک میکردم دخترا مثه ی سری ساده باشن

ولی دخترا و انقد شرارت
بـــــــــــــــــــــــــی خیال!

تازه کجاشو دیدین!!!!
نبودین ببینین چیجوری از دست حراست فرار کردیم!!!!!

مینا زمانی شنبه 26 آذر 1390 ساعت 13:23

شما دو تا خیلی . . .
واقعا نمیدونم در وصفتون چی باید بگم؟؟؟؟؟؟؟؟
فقط اینو بگم دلم خنک شد که جلوی ادامه ی نقشه ی شومتون رو گرفتم!!!!!!!!
خوب کاری کردم!!!!!!!من که قربانی این ماجرا شده بودم دیگه بس بود نباید میذاشتم آقای کامران جعفری تو آتیش شرارت شما دو تا بسوزن!!!!!!!

خدایا خدایا!!!!!

مرضیه شنبه 26 آذر 1390 ساعت 13:26

اگه مینا خرابش نکرده بود خیلی میخندیدیما ضدحال که میگن یعنی این

آدم کچل شه نامرد نشه!!!

علیرضا شنبه 26 آذر 1390 ساعت 13:35

اون سکانس توی کانون تئاتر خیلی باحال بود !
کاش یکی فیلم می گرفت .... !!!

ما هم میخواستیم همین کارو بکنیم.می خواستیم خودمونو برسونیم بالای مصلا از اونجا ازشون فیلم بگیریم که نشد دیر رسیدیم!!!!

اسماعیل شنبه 26 آذر 1390 ساعت 13:39

خداییش میدونستم سرکاریه
اگه خوب به جمله دقت کنین میبینین که من!!!!(با عرض خسته نباشید)گذاشتمتون سر کار

وای انقدر سرکارمون نذارین جیبمون پر پول شد!!!

مرضیه شنبه 26 آذر 1390 ساعت 13:54

مینا خانوم حالا چی میشد اگه اقای کامران جعفری هم تو اتیش شرارت ما میسوخت؟بعدشم همه که مثل تو جوگیر نیستن بلند شن برن تست بدن

...والا....
آخ شروع شد!!!!!

... شنبه 26 آذر 1390 ساعت 14:29

آفرین به این سرکار گذاشتن های باحال ایول

خجالتمون ندین!!!

اسماعیل شنبه 26 آذر 1390 ساعت 14:34

خیلی خوب جنگ شروع شد
لطفا منتظرانواع انتقادات سازنده وکوبنده
حالگیری هاو...در سایزهای بزرگ متوسط وجیبی باشید
(انجمن خودگردان حالگیری از خانم فلاحتی ودوستان)
لطفا عضو شوید

عمرا!!!!
از طرف بروبچ!
الان دقیقا کی بغل دستتون نشسته؟احیانا آقای ایوبی نیستن؟!!

اسماعیل شنبه 26 آذر 1390 ساعت 14:58

نه فعلا انجمن تک عضویه(خودم)
اما اگه بقیه خبر دار شن مخصوصا اقای ایوبی واسه عضویت با سر میان

راستشو بگین چقدر پول گرفتین از آقای ایوبی؟!!!

اسماعیل شنبه 26 آذر 1390 ساعت 15:33

اهان
حالا کی گفته من طرفدار اقای ایوبی هستم؟
(لطفا تا تایید نظرات از طرف اقای ایوبی منتضر بمانید)دینگ دینگ

ماهم گفتیم شمارو چه به آقای ایوبی؟!!!

علیرضا شنبه 26 آذر 1390 ساعت 16:08

اسماعیل جون نمی خواد منتضر !!!!!!!! بمونی .
آقای ایوبی تصمیم گرفته بود نظرات رو تایید نکنه

بله منم با منتضر موافقم!!!

اسماعیل شنبه 26 آذر 1390 ساعت 16:47

خیلی نامردین
10تا نظر دادم هر نظر10خط هر خط10کلمه هر کلمه5حرف حالا یه دونش اشتباه چاپی داره شما بهش گیر دادین.مشکلی نیست واسه خانم فلاحتی انجمن داریم
علیرضا حال تو رو هم میگیرم
برای شروع:خانم فلاحتی نظرات بالا رو بخونین
بقل اشتباهه----->کی بقل دستتون نشسته

کجا؟!!!!
کو؟!!!!
ما که درست نوشتیم!!!
بیخودی رو ما عیب نذارین!!!

اسماعیل شنبه 26 آذر 1390 ساعت 16:53

ببخشید
منظورتون از هر دوشون کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کدوم هر دوشون؟!!!

علیرضا شنبه 26 آذر 1390 ساعت 16:57

خب بـــــله .... اگه بخواین کنار بیاین یکمی خررج داره !!!
.
من خودم یه سر میرم معاونت آموزشی میگم واسه همتون یه کلاس پیشنیاز املا پنجم دبستان بذارن !!!
راستی بیخود تو کامنتای من دنبال غلط املایی نگردید !

هوووووووووو املا پنجم!!!نمیشه از اول شروع کنیم؟!!!

اسماعیل شنبه 26 آذر 1390 ساعت 16:59

درستش کردین
مشکلی نیست
مدیر هستین زورمون بهتون نمیرسه(فعلا)تا وقتی مخ علیرضا رو بزنیم.

چرا شایعه پراکنی میکنید!!!ما از همون اول درست نوشته بودیم!!!

اسماعیل شنبه 26 آذر 1390 ساعت 17:03

برو یه نگاه بنداز
یا مثل خانم فلاحتی درستش کن یا ......

فکر کنم مخاطب شما آقای صادقیان باشن!!!

اسماعیل شنبه 26 آذر 1390 ساعت 17:08

اره
با علیرضا بودم

مینا زمانی یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 10:51

در جواب مرضیه:
من می خواستم یه جوری حال فاطمه رو بگیرم!
وقتی دیدم دوباره میخواد این جریانو واسه نفر بعدی تکرار کنه گفتم الآن بهترین فرصت حالگیری و تو برجک زدنه!!!!!!!!!!
درضمن حس انساندوستیم بهم اجازه نداد دست رو دست بذارم!!!!!!!
البته تو مغز فندقی تو که نمیتونه مفهوم اینا رو درک کنه!!!!!!!(منو بگو دارم واسه کی توضیح میدم!!!!!!!!!)

وای خدایا خدایا!!!!
خوب آی کیو اون موقع خودتم میخندیدی دیگه!!!!

کامران یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 11:58

یعنی شما فکر کردین من باور کردم؟(اون همه علامت سوالو تعجب که گذاشتم یعنی داشتم متنه جنابعالیو مسخره میکردم،البته ببخشیدا!)

هر کی کامنت میذاره پا لرزشم میشینه!!!
حالا دیگه یهو همه نخبه و باهوش و مخترع و...شدن و همم که در جریان!!!!

مرضیه یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 14:49

در جواب مینا تو بیمیر بقیشم خودت میدونی دیگه

نیلوفر یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 15:49

از دید خودمون که نگاه میکنم:خیـــــــــــــــــــــــــلی باحـــــــــــــــــال بود!!!شدیدا با این کاراتون موافقم!
از دید بچه ها:خیــــــــــــــــــــــــــلی پستین!!!!

AT:دید عالی منبسط!!!
فاطمه:چاکر دید خودمون!!!
فاطمه&AT:بزن کف قشنگه رو!!!

کامران یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 15:57

باشِد.....

تهدید میکنین؟؟؟؟؟
باشِد!!!!

عاطفه یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 19:48

به هم نخندیم

با هم بخندیم

باهم بخندیم!!!!

AT یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 21:10

فلطی بقیه رو بیخیال فقط خودمو خودت....
دم جفتمون گرم....
مرسی از خودمون....
دیدی هورا شدیم...
.
.
.

ایول به خودمون حداقل تو دانشگاه یکم بهمون خوش میگذره!!!

برای شرارت بعدی آماده ای؟

علیرضا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 22:19

به سلامتی جمعیت اشرار کلاس هم معلوم شد !!!

صرفا جهت اطلاع:
جمعیت تروریست کلاسم داره مشخص میشه وعضوگیری میکنه....

الهام دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 10:52

با حالترین جاشو تو و at ندیدین, اونجا بود که مینا بهت زنگ زد و تو بهش گفتی سرکاریه, صداش به قدری زیر شده بود که نمیتونی تصور کنی, وسط پیاده رو داشت جیغ میزد.

تورو خدا...دوووووووووورووووغ....
حالا ما رو نبودی تو سلف ببینی

ضدحـــــــــال یکشنبه 21 خرداد 1391 ساعت 13:17 http://1389.blogfa.com

امان از دس شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد