روزی مردی روستایی همراه با پسرش از دهی بسیار دورافتاده به شهر آمدند.
وارد فروشگاه بسیار بزرگی شدند.با تعجب به اطراف خود نگاه میکردند که اتاقکی با درب فلزی که دربش از وسط باز و بسته میشد نظر هر دو را به خود جلب کرد.
پسر از پدرش پرسید:این چیست؟
پدر گفت:نمیدانم...!!!
در همین هنگام پیرزنی وارد اتاقک شد و در آن بسته شد و شماره های بالای اتاقک از عدد یک تا سی یکی یکی افزایش یافت و پس از چند ثانیه شماره های بالای اتاقک از عدد سی تا یک یکی یکی کاهش یافت.بعد در اتاقک باز شد و زنی جوان و بسیار زیبا از آن خارج شد!!
پدر و پسر روستایی هر دو از شدت تعجب دهانشان باز مانده بود!
پدر رو پسرش کرد و گفت: فکر میکنم این دستگاهی است که آدمهای پیر و زشت را جوان و زیبا میکند!