سکوت واژه ی عجیبی بود
اما معنا دار شد
معنا دار برای من
معنا دار برای
اتاق
معنا دار برای تک
باغچه ی حیاط
حتی برای پرنده ی
کوچک روی درخت
اشکهایم که تمام
میشود در انتهای این بی هدفی صدای تیک تاک ساعت شلاق میشود
و من با هر ثانیه
دور تر و دور تر میشوم از...
این روزها عکس که
میگیرم تنهایی را بیشتر حس میکنم
عکسها خالی اند
از من
از تو
از عشق
از صدا از نفس..
از زندگی
کاش حداقل حرمت
نیلوفرهارا نگه میداشتیم
چشمانم را میبندم
به امید اینکه بار دیگر که باز میشوند یتیم نباشند از دیدنت
زیبا بود
یاد این جمله افتادم
اگر با حرف زدنتان نمی تونید به کسی کمک کنید با سکوتتان به او کمک کنید
جمله تو هم قشنگه مهدی جون!
زیبا بود.
گاهِ باریدن باران ، که کسی نمیداند این قطرات ، اشک های من است یا آسمان،شانه هایت را میخواهم تا ببارم!
امروز تنها من میدانستم این قطرات روی گونه هایم اشک های آسمان است،تنها من میدانستم این آسمان بود که شانه ای برای باریدن داشت!
وقتی نیستی
نبودنت همه جا هست . . .
خیلی قشنگ بود