-
خدا
پنجشنبه 22 دی 1390 10:11
وخداوند زن را آفرید .... تا مرد را از گندیدگی برهاند....!
-
تصاویر!!!
پنجشنبه 22 دی 1390 09:45
-
استاد و دانشجو
پنجشنبه 22 دی 1390 09:29
یکى از اساتید بازنشسته ى دانشگاه تعریف مى کرد : پس از سالها یکى از شاگردان خود را که به حمق و بى هوشى مشهور بود و خصوصا در ریاضیات بدترین نمره ها را مى گرفت دیدم که بسیار ثروتمند شده است . با تعجب از او پرسیدم : "با آن همه نفهمى و کودنى و حساب ندانى چنین ثروتى را از کجا به دست آورده اى؟ !" گفت : " با...
-
داستان باحال و جالب استاد و دانشجو....
پنجشنبه 22 دی 1390 09:27
دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟ استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم در غیر اینصورت از شما میخواهم به...
-
سوال ۴
پنجشنبه 22 دی 1390 09:23
شخصیت مورد علاقه تاریخی؟ چرا؟ اگه بخوای جای یکی از آدم های تاریخی باشید کی رو انتخاب می کردی؟ چرا؟ آخه از تو می پرسند هم ادامه مطلب داره؟ خداییش هر کی اومده تو ادامه مطلب اسمش رو بنویسه؟
-
اشتقاق...
چهارشنبه 21 دی 1390 19:27
وقتی جهان از ریشه جهنم و آدم از عدم و سعی از ریشه های یاس می آید ... وقتی که یک تفاوت ساده در حرف کفتار را به کفتر تبدیل می کند باید به تفاوتی واژه ها و واژه های بی طرفی چون نان دل بست نان را از هر طرف بخوانی نان است... قیصر امین پور
-
کارگاه برق
سهشنبه 20 دی 1390 21:14
قابل توجه آقایونی که سر کلاس کارگاه برق به خانوما میخندیدن یه 20 بین ما خانوما پیدا شده بقیشونم هنوز اطلاع رسانی نشده ولی مطمئنیم بیشتر از آقایون همیشه مدعی هستش.....
-
سوتی ، سوتی ، بازم سوتــــــی!!!
سهشنبه 20 دی 1390 00:54
توی کلاس حل تمرینه ریاضی ( با آقای زارع ) بودم. تابلوی کلاس نصفش تخته وایت برد بود و نصف دیگش تخته سیاه! آقای زارع داشت مسئله ای رو رو تخته وایت برد حل میکرد. و قتی دیگه جا نداشت بنویسه رفت سراغ تخته سیاه ولی اصلا حواسش نبود که ماژیک دستشه!!! همینطوری بی هوا ماژیکو برد به سمت تخته سیاه!! که یهو من به طور کاملا...
-
حالا فهمیدی
دوشنبه 19 دی 1390 18:10
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه ش ... د و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز .... وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن میسوزن مواظب باش ، گفتم...
-
آخیشششششششششششششششش!!!
دوشنبه 19 دی 1390 18:09
آقایی که دکترای ریاضی محض داشته، هر چقدر دنبال کار می گرده بهش کار نمیدن !! خلاصه بعد از کلی تلاش، متوجه میشه شهرداری تعدادی رفتگر بی سواد استخدام می کنه !! میره شهرداری خودش رو معرفی می کنه و مشغول به کار میشه …! بعد از دو سه ماه میگن همه باید در کلاسهای نهضت شرکت کنید! این بنده خدا هم شرکت می کنه !! یه روز معلم...
-
جواب دندان شکن
دوشنبه 19 دی 1390 18:08
روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد . بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم. زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت...
-
داستانک طنز " کارمند تازه وارد "
دوشنبه 19 دی 1390 18:07
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.» صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟» کارمند تازه وارد گفت: «نه» صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.» مرد تازه...
-
دهقان و ارباب
دوشنبه 19 دی 1390 18:06
دهقان پیر، با ناله می گفت: ارباب! آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی، نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را«چپ» آفریده است؟! دخترم همه چیز را دوتا می بیند.! ارباب پرخاش کرد که: بدبخت! چهل سال است نان مرا زهر مار می کنی! مگر کور هستی، نمی بینی که چشم دختر من هم «چپ» است؟! دهقان گفت: چرا...
-
داستان
دوشنبه 19 دی 1390 18:04
روزی مدیر یکی از شرکتهای بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش به جوانی افتاد که در کنار دیوار بیکار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میکرد. جلو رفت و از او پرسید: «شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می کنی؟» جوان با تعجب جواب داد: «ماهی 2000 دلار.» مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از کیف پول خود 6000 دلار را در...
-
فلمینگ!
دوشنبه 19 دی 1390 18:03
اسمش فلمینگ بود . کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد. وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید.اونجا ، پسر وحشتزده ای رو دید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز ، پسربچه رو از مرگ تدریجی و...
-
تئاتر سبزیجات جهانی می شود!!!
یکشنبه 18 دی 1390 20:38
سلام به همه دوستان عزیم. تئاتر سبزیجات رو که یادتون میاد؟مطمئنم یادتون میاد.... بهتون پیشنهاد میکنم حتما به ادامه مطلب مراجعه کنید... یعنی وبمون جهانی شد!! خب این همون پست مشهوره وبعد از آن نامه ای به منظور همکاری با ما برای من فرستاده شد خب اول ما(من و AT) به این نامه شک کردیم و گفتیم شاید سرکاری باشه اما خب نبود.....
-
عکس های باحالترین سوتی های وطن!
یکشنبه 18 دی 1390 10:19
به ادامه مطلب مراجعه فرماییـــــــــــــــد!!!!! عجب قبله ای!! چرت و پرت گلاسه؟؟؟!!! آخه این چه وضع آدرس دادنه؟؟؟!!!
-
حاضر جوابی انیشتین
یکشنبه 18 دی 1390 10:02
می گویند “مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای نوشت به ” البرت اینشتین ” که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه ها یمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند ! اقای ” اینشتین ” هم نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم .واقعا هم که چه غوغایی می شود ! ولی این یک روی سکه است . فکرش را بکنید که اگر قضیه...
-
غول چراغ!
یکشنبه 18 دی 1390 09:41
زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد. وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود. زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد….!!! زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟ غول جواب داد : نخیر !...
-
تست بینایی
یکشنبه 18 دی 1390 09:30
این یک شوخی نیست، اگه بتونی از این چند امتحان سربلند بیرون بیایی، کار چشمات خیلی درسته!! می تونی C رو پیدا کنی؟ (تمرین خوبیه واسه چشم هات) آماده رفتن باش! حالا! OOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOOO...
-
از سری ماجراهای اولی و دومی!!!
شنبه 17 دی 1390 20:43
اولی: سلام دومی: سلام اولی: پروژه های مبانی کامپیوتر رو نوشتی دومی: آره یکی دوتاش رو نوشتم اولی: توی Visual نوشتی دومی: په نه په توی paint کشیدم تازه رنگش هم کردم
-
(محمد حادثه می آفریند) همون رمز بچه های کلاس بود!!!
شنبه 17 دی 1390 20:40
-
حسرت
شنبه 17 دی 1390 15:14
خدا پرسید: می خورید یا می برید ؟ من بی درنگ گفتم: می خورم چه می دانستم لذت ها را می برند حسرت ها را می خورند... تقدیم به همه کسانی که از ریاضی ۱ در حسرت اند ...
-
از تو میپرسند
شنبه 17 دی 1390 14:35
تفاوت یه رفیق واقعی با یه رفیق معمولی چیه؟
-
خدا
شنبه 17 دی 1390 13:38
و خداوند زن را آفرید ........ و پس از آن به فکر جبران افتاد....!
-
خجالت یک شاهزاده عربی؟!
جمعه 16 دی 1390 16:43
پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد : « برلین فوقالعاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم میکنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم، در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا می شوند ». مدتی بعد نامهای به این شرح همراه با یک چک یک...
-
بقا ...
پنجشنبه 15 دی 1390 16:44
همانا که در این جهان آدمی آماجگاه تیر مرگ است و تاراجگاه مصیبت ها. هر جرعه آب گلوگیرش می گردد و هر لقمه نان آلوده به غم هاست. بنده ، به نعمتی دست نیابد، جز آنکه نعمتی دیگر از کفش برود و بامدادی بر او نمی تابد ، مگر آن که از سپیده دمی دیگر دور گردد. ما ، دستیاران مرگیم و جان ما نشانه هلاک است. پس چگونه به بقای جاودانه...
-
آرزوی 10 و تیری در تاریکی
پنجشنبه 15 دی 1390 14:34
امیدورام برگه هیچ کدوممون اینجوری نشه!!! همین دیگه...
-
نوشته های پشت کامیونی
چهارشنبه 14 دی 1390 12:21
رو ادامه مطلب کلیک کن!!! لاستیک قلبمو با میخ نگات پنچر نکن * بوق نزن ژیان میخورمت * بر در دیوار قلبم نوشتم ورود ممنوع عشق آمد و گفت من بی سوادم * پشت یه ژیان هم نوشته بود جد زانتیا * قربان وجودت که وجودم زوجودت بوجود آمده مادر * شتاب مکن، مقصد خاک است * رادیاتور عشق من ازبهر تو، آمد به جوش گر نداری باورم بنگر به روی...
-
چت کردن به شیوه ما ایرانیا!!!
سهشنبه 13 دی 1390 13:46
پسر : سلام،خوبی؟ مزاحم نیستم؟ دختر: سلام، خواهش می کنم پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟ دختر: تهران/ نازنین/ ۲۲ پسر: اِ اِ اِ ، چه اسم قشنگی! اسم مادر بزرگ منم نازنینه. دختر: مرسی! شما مجردین؟ پسر: بله. شما چی؟ ازدواج کردین؟ دختر: نه، منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟ پسر: من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT آمریکا دارم....