آخی .... یه ترم دیگه هم با تموم خوبی ها وبدی هاش گذشت(....همچی میگه یه ترم دیگه هر کی ندونه فکر میکنه موهاشو تو آسیاب دانشگاه سفید کرده واز اون خاکه دانشگاه خورده هاس!!!!!....)
به هر حال این ترم(یعنی اون ترم)باخاطرات خوب وبد(البته واسه من بیشتر با خاطرات خوب!!!)تموم شد (این جمله با جمله بالایی فرقی داشت........)
نمیخوام زیاد حرف بزنم و سرتونو درد بیارم(هر چند خودم همیشه دنباله درده سرم!!!!....نه خب شوخی بود...)اما میخوام اینجا خاطراتتونو از این ترمی که گذشت بنویسین(البته در صورت تمایل....اما اگه بنویسین خاطره میشه وکلی ساله دیگه اگه بیاین ببینین کلی ذوق میکنین!!!!!...اگر هم نخواستین کامل توضیح بدین،یه اشاره های کوچیکی بکنین .........کلا هر طور مایلید!!!!)
حالا اینجا میتونین خاطرات این ترمتونو بگین،میتونین از روزای اولی که اومدین به دانشگاه وبه عنوانه ترم بوقی شناخته شدین بگین،از کارای خزی که فقط از یه بوقی بر میاد بگین،از درسا واستادا وکلاسا بگین ......................
کـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلااز تجربیات وخاطرات اولین ترم دانشگاهتون بگین.....
..خیلی از همه تون ممنونم..
::عاطفه::
پارازیت(همون پ.ن!)
این فاطمه هی بهم گفت اینو بنویس اونو بنویس من هیچکدوم یادم نموند که بنویسم شرمنده.......حالافاطی جون اگه خودت اومدی و اینو دیدی،همونایی که بهم گفتی بنویسمو بنویس.....
آها....راستی خواهشا جوری ننویسین که به کسی توهین بشه یا باعثه ناراحتیه کسی بشه!!!
الان خاطره ای که یادم اومد مربوط میشه به دریاچه،حالا اگه دوست داری توضیح بدم!!!
منظورت همون روزه قبل از امتحان فیزیکه؟؟؟!!!!
نه تورو خدا حالا بیا بگو!!!!!!!!!!!!چههههههههههه
این دیگه یه چیز فراتر از بوقیه!!!
خاطره بد که همون سلف بود !! خاطره خوب هم زیاد بوده ...
اسماعیل بزن قدش !
آهان خودم زودتر از بقیه پیش دستی کنم واینو بگم!!!!
سوتیه یه بنده خدایی بعد از کلاس حل تمرین ریاضی قبل از همایش "من سیب زمینی نیستم"با موضوعیت ::مقاومت::
دیگه توضیحه بیشترومجازنمیدونم!!!!
نه بذار توضیح بدم!!!!!
عاطی جونم!!!
بگم...بگم...
بگو..........اگه راست میگی بگو
دِ....بگو دیگه!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
والا AT جون شنیدم لب دریاچه با فاطمه بودی سوتی دادی به چه عظمتی!!!!(مرغابی!!!!!!!)
منم که خب یه چند تا سوتی خفیف دادم. آخریشم که سوالم سر کلاس پیشرفته بود. به نظر خودم سوالم منطقی بود ولی نمیدونم چرا استاد یه دفعه هنگ کردن. دیدی که چراغارو روشن کردن و رنگ ماژیکشونو عوض کردن و ......
خیلی نامردی!!!!!!!!!!!!!!!
من میخواستم کسی در جریان قرار نگیره!!!!!
خودت چی؟؟؟با اون خاطره عمه دوستت!!!!!چهههههههههههههه
عزیزم تازه اینجا سوتی سنتر نیست که!!!مموری سنتره!!!!
Can you speak English??
اگه نمیخواین توضیح بدین این پست به چه دردی میخوره ؟!!
توضیح بدین تا ما هم بهتون بخندیم !!
نه بابا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
به همین دلیل نوشتم اگه نمیخواین کامل توضیح بدین اشاره کوچیک بکنین....چههههههههههه....فکر کردین واسه بقیه اینو گفتم؟؟به فکر اهداف شخصی بودم!!!
تازه من نوشته بودم یه بنـــــــــــــــــــــــــــده خدایی!!!
حالا شما چقدر توضیح دادین که مابخوایم توضیح بدیم؟؟؟؟
مثلا "اسماعیل بزن قدش ! "یعنی چی؟؟؟
تملق و پاچه خواری بسیــــــــــار بد موقع و بیجا نسبت به وزیر علوم کشور !!!
دیگه.... بیش از این توضیح جایز نیست!!!
وای ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی!!!!!!!!!!!!!!!!!
چهههههههههههههه
مردم از خنده
خاطرات خوب:
shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara
خاطرات بد:
shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara shibara
دیگه چیزی یادم نمی یاد...
اگه فکر کردین میپرسم" shibara" یعنی چی....عمرا
چههههههههههههههه
چه خاطرات دلخراشی....خدابهتون صبر بده!!!
عاطی این پستتا جمع میکنی یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
اوهوک!!!!!!!!!!!منوتهدید میکنی....که یه روز ازپیشم میری!!!!
چههههههههههههههه!!!براچی ؟؟؟همون که ....؟؟؟
الهام گفت دیگه!!!!
ی خاطره خوب دیگه: شیرینی و مینا و دانشکده علوم و...
توضیحات:عاطی بزن قدش.
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله!!!!
شیرینی ومیناودانشکده علوم و جوغه آب ویه چی دیگه و........
پارازیت:فاطی بزن قدش.
آهان ی چیز دیگه.
از فنی قدیم تا دانشکده فیزیک!!!!بعد از کتابخونه مرکزی تا دم در دانشگاه...والبته چاله ها!!!به انضمام "سلامت باشید برادر!"
ی خاطره خوب دیگه هم،برف بازیه!
یکی دیگه...کتابخونه(همون روز که کلی باهم حرف زدیم،من خیلی اون روز رو دوست داشتم)
ازفنی قدیم تا فیزیک!!!!!!!اوه اوه!!!وای!!!!
یادته چه نقشه شومی واسه همون موضوع کشیدیم؟؟!!
از کتابخونه تا دمه درم....اگه بفهمن...اوه اوه عمرا!!!....
چاله ها رو هم که....
خاطره ی برف بازی یا توهم برف بازی؟؟؟؟
وای آره خیلی روزخاطره انگیزی بود اون روز تو کتابخونه!!!!آخه!!!
قضیه شیرینی که خیــــــــــــــــلی ناجوانمردانه بووووود!!!!!!!!!!!!!!
یعنی من باید روزی هزار بار سجده ی شکر به جا بیارم که گولتونو نخوردم!!!
که اگه گول میخوردم دیگه اصلا پامو دانشگاه نمیذاشتم!!!!!!!!!!!!!!!!!
چههههههههههههه!!!!!
همون توهم برف بازی!!!!!
آخ چقدر دلم میخواد برف بیاد!فکر کن...اونوقت منو تو چیکار میکنیم؟!!!!البته اگه یکی مانع نشه ها
وای!!!!خدا!!!!!
مانع رو خوب اومدی!!!!!!!!!!!!موانع بهتر نبود؟؟؟؟
خب پس بریم سراغ مورد بعدی!!!
حیف این یاهو هم باز نمیشه باید اینجا چت کنیم!
چهههههههههه این روا نیست که ماها فقط خاطراتمونو بنویسیم!!!
بنده از بقیه دوستان آی تی 90ای صمیمانه خواهش میکنم آنهانیز خاطراتشونوبنویسن!!!!!!!!!!
عجب آدم نامردی هستییا من از دست تو حق نفس کشیدنم ندارم!!!!!!!!!!
اونروزم که از ساعت 8صبح تا 6 عصر سایت بودیمم خیلی خوش گذشت البته من دو تا حاضری گرفتم که شما همونم نگرفتید!!!!!!!!!
چهههههههههههه
به من چه؟؟؟؟؟از دسته من یا....!!!!
نیست حالا تو هم ....لااله الاالله!!!!
وای آره خیلی پایه بود!!!اونروز ما(من ومهسا!)تمومه تلاشمونو کردیم خودمونو لااقل به آخرای کلاس فیزیک برسونیم حداقل یه حاضری بخوریم بعدش ۱۱:۳۰دقیقا رسیدیم دانشکده فیزیک(فکر کنم فقط تو وفاطی حاضریشو خوردین؟؟آره؟؟بعد۴تایی برگشتیم دمه سایت دوباره)!!!!بعد مامانم به من زنگ زد گفت تاظهر بیا خونه!!!منم هی میخواسم برم...شوماها گفتین حالابیا ناهارابا ما بخور.....منم که خراب رفاقت.....خواستم برم...گفتین حالا نیم ساعت بیا سایت بعد برو....منم که خراب رفاقت.....همینطور هی خراب شدیم واسه رفاقت که ساعت ۶شد ماآخرین نفرتوسایت بودیم که پرتمون کردن بیرون!!!ولی خیلی خوش گذشت من که شخصااز ۸صبح تا ۶عصر فقط۳۰دیقه رفتم بیرون!
جلسه آخر زبان عمومی:
لواشک آدامس منفی گذاشتن استاد برا یه سری آدم بی گناه(خودمونیما کی فکرشا میکرد همش زیر سر ما باشه) البته حقشون بود آخه همه لواشکامونا خوردن وای عاطی این رو دلم مونده بود خوبه گفتم تازه یه سری پاستیلم میخواستن!
3باااااااااااار
چههههههههههههههههههههه
آقا لواشکا خیلی خوش مزه بود!!!
باید از هر کدومشون نفری ۱۰۰تومان(!)میگرفتی:( اینم رو دله من
مونده بود)
تازه مگه سوپر مارکت بود که پاستیلم میخواستن!!!!!
تقصیر تو بود که همه لواشکامونولودادی!!!!!
البته این مال دوران نیمچه بوقیه...
تو پارک مطالعه خواهران رفتم وسط اون برکه بوووووق که خبر ... عکس بگیرم که یهو از حالت عمودی به حالت افقی...
خب چیکار کنم دیگه همه جا یخ زده بود ، لیزم که بود
ولی نیلو هم خیلی باحال ...
وای خداییش خیلی پایه بود...
من داشتم بهت نگاه میکردم دیدم بودی بعد تا پلک زدم دیدم دیگه نیستی!!!!یعنی پرت شده بودی رو زمین!!!!
نیلوروکه.....چههههههههههههههههههههه
ولی خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی عکسای پایه ای شد!!!
بـــــــــــــــــــــــــــــله!!!
خاطره چند دقیقه پیش بنده!!!
پیازایی که مامانم به امید من گذاشته بودن تاسرخ بشن در حین جواب دادن من به کامنتای بچه ها،به کربن کاملاخالص تبدیل شدن!!!!
الان بوی خوبه جزغالگی در خانه آید همی!!!!!
فاطی جان!یادته خاطره آگهی استخدامو؟؟
خانم آشنا به کامپیوتر......
فاطی پایه ای؟؟؟؟
فاطی:پ ن پ!!!
در چه حد آشنا به کامپیوتر؟.....
چهههههههههه ما که اصلا رشته مونه....
دانشگاهمون همین بغله....
بله بریم پیشه.....
نمیشه حالا نریم الان وقت نمیکنیم...
زنگ بزنم هماهنگ کنم کی برید....
اگه حالا برید بهتره ها....
هروقت خواسین برین زنگ بزنین به....
ما هم که هنوز داریم زنگ میزنیم به....!!!!!
به من ربطی نداره من گفتم یه تارف(درست نوشتم؟!) اصفهانی بزنم به امید اینکه تارفه نگیره که دیدم ای دل غافل دیگه هیچی لواشک نموند بعدشم من همون تارفم با هماهنگی فاطی زدم
تعارف نیس احیانا؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
آخه تو فکر نکردی به آدمه اصفهانی نمیشه تعارف اصفهانی زد؟؟!!
به هر حال بایستی برا من بری دوباره ازهمونا بگیری آخه خیلی خوشمزه بودن!!!!!!!!!!!!پاستیلم یادت نره!!!چهههههههههههه
اونروزم که 4تایی(من و تو و مهسا و فاطی) رفتیم مجتمع پارک بعد مجبورت کردیم مهمونمون کنی به ما که خیلی خوش گذشت تو را نمیدونم!!!!!!!!!
بله!!!!!اونروز منوراهی بیمارستان کردین....چقدر گفتم وای قلبم...آخ قلبم
خیلی پ....این!!!!تازه بعدشم اومدن سلف کلی دیگه خوردن!!!!
بعدشم مگه قول ندادین این قضیه رو به دلایل مسائل امنیتی لو ندین؟؟!!
درجواب مرضیه:بامن هماهنگ کردی تعارف(!)بکنی یا نه!منم گفتم زشته منفی که خوردن انقدرم دارن میگن لواشک لواشک(اون یکی که رسما گفت خانوم لواشک داری ؟به منم بده!!!!!)دیگه نگفتم همشو بدی که!جلوی چشمای خودمون لواشک هامونو خوردن.....
خاطره صبح تا شب تو سایت:منم حاضری نخوردم،آخه روم نمیشد برم سرکلاس،پشت درکلاس ایستاده بودم.
خاطره استخدام:تازه کلی هم کلاس گذاشتیم که امکانات سایتتون میخواین چی باشه؟درچه حد فتوشاپ نیاز دارین؟اون بیچاره هم هی نمونه کار نشون میداد!!بعدشم هی میگفتیم ساعتش...چندروز در هفته؟و...راستی چندروز پیش که رد میشدم از اونجا دیدم آگهی رو برداشتن!!!
خاطره مجتمع پارک:چی چی میگی کلی هم تو سلف خوردن؟خب بگو چی بهمون دادی!!!همش خمیربود.
خاطره پارک مطالعه برادران:یعنی کاش یکی بود اون روز که تابلوی پارک مطالعه برادران رو نشونتون میدادم ازتون عکس میگرفت!!!
خاطره مجتمع پارک:چهههههه ...به من چه.....ببخشین حواسم نبود بهش بگم واسه شماها شدیدا سفارشی بزنه .....بدونه خمیرخب همه شون همینطوری بود...والا....اسب پیشکشی وحافظا واز این حرفا!!
خب کلی هم تو سلف نخوردین.....خوب شد؟؟؟؟....دوروغ چرا؟؟؟کلی هم تو سلف خوردین....
فاطی راس میگه همش خمیر بود دفعه بعد خواستی مهمونمون کنی یه چیز خوب مهمون کن!!!!!!!!!!
باشه دوشنبه میریم لواشک میخریم(نگران نباش به خرج مهسا و فاطی) میریم سرکلاس زبان عمومی میخوریم
من نمیدونم چرا هر کاری میکنم حس گوش دادن ریاضی 1ندارم فک کنم ترم بعدم دوباره باید در خدمت باشیم
خیلی پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرویین به خدا!!!!چیزی بود که خودتون انتخاب کردین من که مجبورتون نکردم ازاینا بگیرین بهتونم گفتم یه چی دیگه بگیریم گفتین نه!!!!!!الهی گیر کنه تو حلقتون!!!!از تو چشتون درآد!!!
(ضایع توهم سوتی!!)منظورت ریاضی عمومیه (1)دیگه؟؟؟نه؟؟؟زبان عمومی چی چی بود این وسط؟!
آخه با این استاد که تازه اومده بودن علامت بینهایت چیست را به ما درس میدادن آدم حال درس گوش دادن پیدا میکنه؟؟
نه ولی خداییش این مباحثو ماداریم از پارسال تا حالا میخونیم دیگه حالم داره به هم میخوره خدا بگم این مهاجرو چی کار کنه که مارو پاس نکرد!!!
خب بره سر یه مباحثی که ما درست حسابی بلد نیستیم...مثلا بحث شیرین انتگرال
و خلاصه اینکه این بخش از وبلاگ مربوط میشه به بروبچ با خاطرات عظییییییییییییییییم و طولانیییییییییییییییییییشون که ظاهرابه ما هم ربطی نداره
نخونییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید والا مثل من به قول خودشونمیشید
واقعا که زهره جون!!!!! یه جوری صحبت میکنی که انگار ما خودمونوازشماها جدا میکنیم؟؟؟؟من که این همه گفتم همه بیان بنویسن اگه تو کامنتها هم دقت کنی یه جا نوشتم روا نیست فقط ما خاطراتمونو بنویسیم از بقیه بچه های آی تی 90 ای هم صمیمانه میخوام بیان خاطره هاشونو بنویسن!!!من دیگه نمیدونم با چه زبونی باید مینوشتم!!!!!!اتفاقا تعجب هم کردم چرا خوابگاهیا هیچ خاطره ای ندارن!!!اونیم که گفتم بقیهمیشن فقط وفقط واسه یه خاطره خاص بود که گفتنش توی وبلاگ درست نبود همین.چه ربطی آخه به بقیه داره ربط به محتوای اون خاطره داره....
.
.
.
خداییش این مسئله واسه من تو زندگیم یه معضله!!!!
آدم باید چه جوری باشه که یه جوری نباشه؟؟؟؟
.
.
.
کلا....هیچی بیخیال ...راست میگی انگاری این پست من کاملا بیجا وغلط واشتباه بوده....باید همون اولا حذفش میکردم...هی میخوام یه چیزی بگم اما نمیدونم با چه بیانی باید بگم......حالا هم بیخیالش میشم...اصلا اگه نگم بهتره وهمه راحت ترن!!!!!
اولین روزی که رفتم سلف بعد از یه عالمه تو صف وایسادن ظرفمو دادم به اون آقاهه که برام پلو بکشه وقتی رفتم جلوتر واسه خورشت دیدم آقا قبلیه یه تیکه ته دیگ گنده واسه پشت سریم گذاشته!
منم که کلا از همه جا بی خبــــــر ! با یه حالت طلب کارانه به اون آقای بیچاره گفتم : « ئــــــه!!! پس چرا برا من ته دیگ نذاشتین؟؟؟ » مَرده گفت : « خب شما نگفتین ته دیگ بذار! » منم که فکر کردم داره منو دست میندازه گفتم : « حتمـــــــــــا من باید بگم؟؟؟؟ »
و ول کردم و رفتم سر میز!!
بعــــــــــــــدهــــــــــا فهمیدم بیچاره راست میگفته! قانونشون اینه که باید بگی تا برات بذارن!!!
وای وای وای!!!!!!!!!!!!
دست رو دلم نذار که خونه!!!!اینگار این سلفیا با من لجن!!!چهههههه
میبینم واسه ۲نفرجلومن ته دیگ گذاشته تا میرسه نوبت من منم شاد ومشعوف میگم واسه منم ته دیگ بدین بعد آقای آشپزیه نیگایی میکنه میگه نداریم تموم شد!!!!به خدا بچه ها شاهدن هزار بار این اتفاق واسم افتاده!!!!بعد هی باید بشینم سر میزا باحسرت به ته دیگای بقیه که اندازه ۵تا کفه دسته نیگاکنم!!!!
یه بارم ته دیگارو کنده بودن گذاشته بودن توسینی (سلف سرویس وار!!)آقاماهم جوگیر،یه تیکه خیلی گنده اندازه درقابلمه زدیم زیر بغل بدو که رفتیم دیدم همه دارن چپ چپ نیگا میکنن گفتم چیزه اینه ئه آخه خب ما تعدادمون زیاده واسه 10نفر اینوبرداشتم!!!!بعدشم نصفه ته دیگه رو خودم خوردم نصفه دیگه رو هم دادم بچه ها تقسیم کنن.....ایول سخاوت....
یکی از روزای اول پاییز بود که نشسته بودم پشت میز سلف
دیدم همه ی بچه ها جلوشون لیوان یه بار مصرفه ولی من ندارم یهو هوس آب کردم این ور اون ور رو گشتم که جای لیوانا رو پیدا کنم ولی پیدا نکردم. بیخیال شدم و رفتم سمت آب سرد کن که با دست آب بخورم که دیدم روی آب سرد کن یه عالمه لیوانه! خوشحال از این که جای لیوانا رو بالاخره یافتم رفتم یکیشو بردارم که دیدم توش آبه!!!!!!!!!
تازه فهمیدم یه سری آدم بی فرهنگ وقتی آبشونو خوردن به جای اینکه لیوانو بندازن تو سطل آشغال میذارنش بالای آب سرد کن!!!!
یکی نیس به اینا بگه : آخه آدم بووووووووق!!! فکر نمیکنی یه صفریه از همه جا بی خبر میاد از لیوان استفاده شُدَت آب میخوره؟؟؟؟
اَاَاَاَاَاَاَی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی
حالمو بد کردی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دومین جلسه ی کلاس مبانی بود که وسط درس استاد نصیری پرسیدن : « کی میتونه الگوریتم طرز تهیه ی کیـــک رو به صورت نمودار دربیاره؟؟؟؟ »
چند باری سوالشنو تکرار کردن ولی کسی داوطلب نشد. منم که حـــــــوصلم سر رفته بود پیش خودم گفتم چطوره برم و کیک پختنو نقـــــاشی کنم!!!! و بدون اینکه راجع به چرت و پرتــــــایی که میخوام پای تابلو بکشم اندکی فکـــــــر کنم تصمیمو عملی کردم و مثله گولّـــــه ای از اعتماد به نفس ( البته از نوع کاذبش!) دستمو بردم بالا!
پای تابلو که بودم همین طوری پشـــــت سر هم و بـــــــــی وقفــــــــــه ایده ی نقاشیای چـــــــرند و پـــــــرندم میومد به ذهنم ولی اونقدر خندم گرفته بود که اصلا نمیتونستم به سوالای استاد جواب بدم. با بدبختی خنده هامو قورت دادمو سوالاشونو جواب دادم البته اگه یادتون باشه با صدایی به شدت لرزان!!!! ( که گویای مهار خندم بــــــــــود! )
چههههههههههههه من که اون موقع سر کلاس خواب بودم!!!!بهت برنخوره ها....من از ابتدای کلاس خواب بودم!!!!!
چههههههههه اونو بگو که داشتی یه چیزی تریس میکردی بعد در کمال حس نخبگی برگشتی رو به بچه ها گفتی بچه ها این یه روش تریس کردنه خیلی خوبه پیشنهاد میکنم یاد بگیرید خیلی به دردبخوره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وای مینا از دست تو!!!!
.
.
.
البته باید ازت تشکر کنم....تو دانشگاه میگم بهت واسه چی!!
ولی سلف ما تا حالا ته دیگ ندادن !
اشکال نداره.....سلف ماهم پارچ هاش در نداره.....این به اون در!!!!!
الان که گفتی در پارچ یاد اون روز افتادم که رفتیم ...
آقای صادقیان چه پارچ های سلفتون باکلاسن!
بچه هاانقدر سلفشون باکلاسه!!!!!صندلی هاشو که نگوووووو.تازه گنجیشک هم اونجاها نیست بیاد غذاتو بخوره!
راستی پلم پولوم پیلیش کردیم به این نتیجه رسیدیم شماره 17 و شماره 3 و شماره 7 رو تعریف کنیم!دوست داری؟
البته اگه قضیه"اسماعیل بزن قدش !"روشن بشه.
کاش بعضی ها ناراحت نمیشدن،وگرنه خاطره چند روز پیش و گوشی موبایل نیلوفر و دو تا آدم از همه جا بی خبر رو هم مینوشتیم!
بــــــــــــــــــــــــــــله!!!!
چههههههههههههه
من اینجا توخونه شما دوتا اونجا تو سایت!!!!چت واز این حرفا!!!!
بیخود...پلم پولوم پیلیش بدون حضوره وزین من اصلا معنا نداره وبیخوده کی پلم پولوم پولیش کردین که من نبودم؟؟؟
آخریو خوب اومدی....ولی تو رو خدا اگه جرئت میکنین تعریف کنین!!!!
خیلی هم از همه جا بی خبر!!!!!
منم دیشب با کلی ذوق وشوق به مینا اس دادم ازش اجازه بگیرم خاطره شیرینی رو بگم یهو زد تو همه ذوق و شوقم گفت نچچچچچچچچچچچچ نگووووو
منم تو خونه در جریان پلم پولوم پیلیش بودم بچه ها راس میگن تو تک آوردی
خطاب به فاطی:فاطی جون تو همون جواب سوال تو صندلی داغتا با مثال و زمان ومکان برامون بگی کفایت میکنه دیگه نمیخواد خاطره گوشی نیلو را بگی میگی نه امتحان کن
چههههههههههههه بگو طوری نیس من هواتو دارم!!!!
من اصلا پلم پولوم پیلیش نکردم!!!!همین حالا همه چیو تکذیب میکنم!!!
در خطاب به فاطی:
سوتی امروز مرضیه سر کلاس ریاضی:
نیلو گوشیشو داده بود به مرضی تا مرضیه چیزایی رو که رو فلشش نمیخواد حذف کنه تا نیلو عکسای هندونه خورون وتولد عاطفه رو بریزه واسش رو فلشش.
آقا ما بین این دوتا نشسته بودیم ومحو درس شده بودیم به طوری که اصلا() حواسمون به اطراف نبود ... آقا یهو مرضیه ی .... میخواسته آهنگه رو حذف کنه یهو پخشش کرد وسط کلاس با وُلـُم بالا شروع کرد به خوندن
"مرتضی پاشایی یکی هست، تو قلبم..."
وای حالا مرضی و من هنگ کرده بودیم در آنه واحد هم میخواستیم صداشو کم کنیم هم میخواستیم آهنگو قطع کنیم هم میخواستیم در بریم از کلاس .... پکیده بودیم از خنده ...آخه الهی استاد عسگری فقط گفتن گوشیاتونو خاموش کنین!!!!
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
وای AT !
چه خاطره انگیز بود . دلم برا یونی ( ) تنگ شده !
مینا سوتیاشو لیست کرده تا اونجا که من در جریانم حدود 25 تا شده ! بهش بگو بیاد اینجا بذاره خاطره شه .
بدترینشم که لابد خودت میدونی( من باید با ..... )
29تا عزیزم 29تــــــــــــــــــــــا!!!!!
c.y.s.e?منظورت این بود تو پرانتز بود دیگه؟!
مینا خودت نذاشتی درست جوابتو بدم.....مگر نه....