زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در
راه کودکی را دید که به مکتب میرفت. از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟
قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا….
نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از
شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه
زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.
نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا میزند
میگوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر
داده است.
پسر گفت: مادرم باور
نمیکند.
میگوید:
نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول میداد یک سکه نمیداد. زیاد میداد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در
دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی
پیروز شد
چقدر پسره زیرک بوده که تونسته نادر شاهو با اون همه ابهتش تیغ بزنه!!!!!!!!!!!!!!!!
و چقدر نادرشاه احمق بوده که از یه پسر بچه ی فسقلی رو دست خورده!!!!!!!!!!!!!!!!
ممد نکنه خدای نکرده چیزی خورده باشه تو سرت !
حالت خوبه !
گفتیم ادامه مطلب نه دیگه برای این ی ذره!!!!
و دیگر هیچ...
عجب کلکی بوده.
محمد میخوای به کدوم ساز بروبچ برقصی
اخرش <<ادامه مطلب >>میذاری یا نه؟
آخه الاغ جون من که همیشه ادامه مطلب می ذارم تو خودت با خودت مشکل داری (با تو که رودربایستی ندارم تش سه گروته)
محمدبه خاطر کم بودن نظرات ناراحت نشو درست میشه
هر چه بیشتر بهش کمتر فکر کنی بیشتر کمتر اذیت میشی
من که ناراحت نیستم چرا حرف در میارى (یه نگاه به تعداد نظرات بنداز)