اگه دوباره انتقاد نمیکنین
شعر قشنگیه ارزش خوندنو داره !!!!!
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
این یکی واقعا خوب بود جا انتقاد نداشت
خییییییییییلی ممنون!
نمیدونم چی بگم .این شعر رو خیلی وقت پیش خونده بودم.خیلی بهش فکر کردم برای خودم جوابی داشتم اما هرکسی نظری داره!خوبیه این شعر این بود که منو به فکرکردن وادار کرد.
از اینکه خوشتون اومده
خوشحالم!
خیلی قشنگ بود...
مـــــــــــــــــــــرسی!
اکثرا فکر میکنن این شعر مال دکتر شریعتیه. ولی من شنیدم مال شاعری به اسم کارو هستش. اگه میشه بگین این شعر دقیقا از کیه.
در مورد خود شعر هم نمیدونم چی بگم. فکر میکنم خیلی دل شاعرش پر بوده.