یک عاشقانه ساده

اول دوستی زیاد بهت سخت نمیگیره.و تو هم که تازه اونو پیدا کردی و نمیخوای ازدستش بدی خیلی بهش ابراز علاقه میکنی.با هر محبت کوچیکی کلی تشویقت میکنه و بیشتر از خودت بهت محبت میکنه.هر جایی که بری باهات میاد و تو از اینکه همیشه کنارته خوشحالی.شونه به شونه توی تک تک لحظه ها کنارته.شب های تاریکی که تا دیروز ازشون میترسیدی،حالا میشن زیبا ترین لحظات زندگیت و روزها رو به امید درددل های شبانه و آغوش گرمش سپری میکنی. چه لحظه های عاشقانه ای!



خیلی دوست داره.بهت میگه برو به کارت برس من اینجا هستم.میری سراغ کارهات.تند تند برمیگردی ببینی هست یانه.و هر بار که برمیگردی بهت لبخند میزنه.نگاه گرمش بهت نیرو میده و تو دوباره مشغول کارهای روزمرت میشی.هرکاری رو که تموم کردی برمیگردی بهش نشون میدی و اون با صبر و حوصله،ریز به ریز کارتو بررسی میکنه و تشویقت میکنه و اگه اشتباهی توی کارت باشه بهت میگه.و تو از اینهمه توجه اون متعجبی.آخه خیلی دوست داره!

روزها میگذره و برات میشه عادت.دیگه میدونی که همیشه هست.آخه فهمیدی چقدر دوست داره!کم تر برمیگردی،هر از گاهی هم که بر میگردی ی لبخند میزنی و دوباره روتو بر میگردونی.خودت نمیفهمی ولی اون سردیه نگاهتو میفهمه.

این آخری ها وقتی برمیگردی میبینی دیگه نگات نمیکنه.حواسش جای دیگس.به یکی دیگه داره نگاه میکنه.اما هنوز همونجا نشسته.آخه خیلی دوست داره!

پا میشی میری کنارش یکمی حرف میزنی.مثل طوطی حرف های عاشقانه تحویلش میدی.اما حواست نیست اون زودتر از خودت به سردیه کلماتت پی میبره.برمیگردی میگی درس میشه.

کم کم توی روزمرگی گمش میکنی.بر میگردی میبینی نیست.میدونی دوست داره پس نمیترسی.میگی خودش برمیگرده!آره دوست داره.از دور نگات میکنه و منتظرته...ولی تو...

یهو یه مشکل بزرگ تو کارت پیدا میشه.میگردی دنبالش.اون که میبینه دنبالش میگردی سریع خودشو میرسونه بهت.نگات نمیکنه ولی به حرفات گوش میده،آخه خیلی دوست داره.شروع میکنی به گله و شکایت و جیغ و داد که من حواسم نبود،تو چرا بهم نگفتی اشتباهه؟!و اون سکوت میکنه،میدونه عصبانی هستی،صبر میکنه تا آروم شی.تو که آروم شدی شروع میکنی به کمک خواستن.میخندونیش،حرف های عاشقانه بهش میزنی و اون سرشو بالا میاره،نگات میکنه و مثل قبل لبخند میزنه.لبخندش سرده،آخه اون میدونه که قراره دوباره فراموشش کنی.ولی خب دوست داره!

آروم میشی مشکلاتت حل میشه،همه کارها رو به راه میشه،وباز اونه که منتظره و تویی که ...

شب هات تاریک میشن،تنها میشی،هر چی بیشتر تلاش میکنی غمگین تر میشی

تنهای تنها  میشی...

برمیگردی به عقب نگاه میکنی.دنبالش میگردی ،توی نمازات،توی حمدت،توی سبحان الله؛حتی توی سجده و قنوت هم پیداش نیست!ی شب تاریک که ستاره ها همه خاموش شدن،چشمات دنبالش میگرده،اشک می ریزی،صداش میکنی.دلت که زودتر از خودت میفهمه داره نگات میکنه یهو میگه"یا رب من لی غیرک..."دلت که اینو بگه،دوباره میاد.شبتو روشن میکنه.همه گذشته رو فراموش میکنه و دوباره لبخند میزنه.

آخه دوست داره!


حواست باشه،اون نماز و روزه و تکلیف نمیخواد،اون محبت میخواد،عشق میخواد ازت!نماز و روزه فقط امتحانه.فقط پیغام های اونه برات تا یادش باشی.حواست باشه پیغام هاشو بی جواب نذاری،با عشق جواب بدی که اون زودتر از خودت نگاه های سردتو میفهمه!