عاشورایی

حسین جانم,دیروز روز عاشورای تو بود و من متوجه چیزی شدم,تا دیروز فکر میکردم زیباترین صحنه های زندگیم خلاصه میشوند در دیدن غروب خورشید در کنار دریا, طبیعت رنگارنگ در پاییز, خش خش برگهای خشک زیر پایم و آسمان پر ستاره شب.

اما دیروز در خیمه ای که برای تو برپا شده بود پسرکی را دیدم که سربند یا ابا الفضل بسته بود و پرچم سرخی در دستش بود که نام زیبای تو بر آن نقش بسته بود.

تازه دیروز فهمیدم رقص آن پرچم سرخ در دست باد زیباترین چیزی است که تا به حال دیده ام.

آری حسینم, من زیباترینم را در تو یافتم.