وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان مهندسی فناوری اطلاعات دانشگاه اصفهان

وبلاگ دانشجویان it ورودی 90 دانشگاه اصفهان

فاطمه

ه

وقتش رسید هم، سخنت را عوض کنی
هم خواهش رها شدنت را عوض کنی

لاغر شدی کفن دگر اندازه تو نیست
باید زمان پر زدنت را عوض کنی

پهلو عوض نکن تو که مجبور می شوی
وقت نماز پیرهنت را عوض کنی

دستت تکان نمی خورد اصلا نیاز نیست
با دست خود لباس تنت را عوض کنی

باید که یا تحمل بی تابی حسن
یا جای بغچه ی کفنت را عوض کنی

باغ بنفشه شد به خدا غنچه ی تنت
مویم سفید می شود از راه رفتنت


خیلی رعایت دل بی یار می کنی
داری مرا به خویش بدهکار می کنی

حتی هنوز هم که دگر بی نفس شدی
با این نفس نفس نفسم کار می کنی

پنهان نکن عزیز دلم بی دلیل نیست
تا می رسم تو روی به دیوار می کنی

باشد نگو فقط کمی آرام گریه کن
همسایه را دو مرتبه بیدار می کنی

نیلوفرم قدم به قدم زرد می شوی
پا می شوی دوباره کمر درد می شوی


شکرخدا که ظاهرا امروز بهتری
نان می پزی و دست به دستاس می بری

باشد قبول خوب شدی! جمله ای بگو
تا مطمئن شوم که ز پیشم نمی پری

دلتنگ دست های تو و موی زینبند
آئینه ها و شانه و سنجاق و روسری

این فاطمه که فاطمه ی این سه ماه نیست
حالا درست مثل زمان پیمبری

قد قامت صلات! زمان نماز شد
باید نماز را سرِ پا جا بیاوری

اما دوباره پای قیام تو پا نشد
حتی قنوت نافله ات هم ادا نشد

                                                                                         ***علی زمانیان***

نظرات 2 + ارسال نظر
الهام سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 15:01

خیلی خیلی ممنون.

خواهش...!

فاطمه سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1391 ساعت 15:06

با خودش گفت : " احتمالا مرا پشت در ندیده اند"... دست به دیوار گرفت و با کمک فضه ایستاد، فکر کرد : "الان که ببینند دختر پیامبر پشت در بوده، حتما خجالت می کشند! حیا می کنند و می روند" رفت مقابل در ... یک نفر آمد جلو، همه را از خجالت در آورد.


تسلیت میگم به همه دوستان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد