روزی راننده ی تاکسی ای در ماشین خود تنها حرکت میکرد.از کنار خیابان مسافر مردی را دید.مرد روی صندلی جلو نشست و راننده به مسیر خود ادامه داد.
پس از اندک مدتی مسافر از راننده پرسید:منو میشناسی؟
راننده کمی فکرد و گفت:نه!
بعد راننده مسافر زنی را سوار کرد.
دوباره مرد از راننده پرسید:تو منو نمیشناسی؟!!!
راننده گفت:نه!!!نمیشناسم.شما؟
مرد گفت:من عزرائیلم!
راننده گفت:برو عموووو....!!!
زن از راننده پرسید:آقا!شما با کی دارید صحبت میکنید؟
ناگهان راننده ترمز کرد و با وحشت پا به فرار گذاشت!
سپس هر دو مسافر ماشین را دزدیدند!!
این داستان به گفته ی راوی واقعی بود!
سلام به همگی!
خیلی بامزس قبلا شنیده بودم.ممنون بازم
خواهش میکنم
قابلی نداشت
خیلی باحال بود مینا جون
مرسی مطلب تو هم خیلی باحالن
خانم زمانی خسته نباشید !!!
قشنگ بود
مرسی آقای آصفی.
اگه شما هم سعی کنید مطالب درخور دانشجوها و مهندسین آینده بذارین خیلی خوب میشه
بازم ممنون
راستی چندتا راه دزدی به ذهنم رسیده که اگه تو رشته آی تی نتونستم کاره ای بشم فکر کنم با اون راها بتونم تو دزدی موفق بشم!!!!!
از الان هرکی فکر میکنه استعداد داره بگه!